زمينه تحقيق
نظريه پردازان انتقادي معتقدند كه فرهنگ و تاريخ نقش عمدهاي در ساختار شخصيت و هويت بازي ميكنند. هويتهاي شخصي و هويت انساني- تاريخي، تحت شرايط اجتماعي مختلف، ولي نه به طور كلي امكان بروز مييابند. اين شكل تئوریک با تمامي تلاشهايي كه بر مبناي نظام ساختمندي انجام گرفته- يكي پنداشتن موضوع با شناساي موضوع- مخالف است. از اين رو نظريه انتقادي نه يك سيستم است ونه قابل تقليل به هيچ مجموعة تثبيت شدهاي از آگزيومها ، مدلها و ... .
اين[نظريه با ويژگي سياليت معينِ توأم با رغبت مواجه شدن با فرضيات كهن از نقطه نظر جديد، مشخص ميشود. اين بهترين توصيف از ميان موضوعهاي الهام بخش توسط نيترهايي بخش است. از سرآغاز كار، نظريهي انتقادي علاقهمند به منسوخ سازي مفهوم عدالت اجتماعي بوده و در تلاش بود تا نشان دهد كه چگونه علايق سركوب كننده به وسيلهي قاعدهسازيهاي فرضاً بي طرفِ علم پنهان مانده است.
از اين رو، جنبش نظريهي انتقادي به نقد ايدئولوژي و جامعه شناسي معرفت متعهد است. جريان آموزشِ(Pedagogy) انتقادي، كيفيت محيط فرهنگي و اجتماعي امروز را به عنوان توسعهي انساني كاوش نموده و آموزش و پرورش را يك امر خطير سياسي در نظر ميگيرد. بسياري از مربيان انتقادي، معتقدند كه انتقال دانش عيني شده، بر شكلبندي شخصيت و شهروندي آموزش و پرورش برتري يافته و آموزش و پرورش كاركردی(functional) شده است، وسيلهاي براي تضمين توليد افرادی كه مناسب وجود ساختارهاي اجتماعي هستند. در نظر مربيان انتقادي شايستگيهاي تعليم و تربيتي، بايستي شامل استعدادیي براي خود فرماني(Self-determination)، مشاركت در دموكراسي و همبستگي به جاي دانش عيني شده يا ابزاري باشند.
در نظر بسياري از نظريهپردازان انتقادي، به ويژه يكي از متأخرين مكتب فرانكفورت، آرمانِ رهايي(Emancipation) به نظر غير قابل دسترس ميرسد. نقطهنظري كه زمينه شك گرايي و تسليم دربارهي وضعيت انسان به طور عام و امكانات آموزش و پرورش به طور خاص را ايجاد ميكند. گرچه كساني كه اعتقاد به آموزش انتقادي دارند، غفلت از آرمان رهايي را نوعي تحجر قلمداد ميكنند. برخي از مربيان ميگويند، نقطه شروع براي نجات ميتواند مقاومت باشد. براي مثال، مقاومت گروههاي تحت فشار در برابر سلطهي برتري جويانهي اجتماعي و فرهنگي، مقاومت مستمر تجربيات بي ثبات و نافرجام، مخالفت « زيست جهان » در برابر نظام، مخالفت نيرومند فردي توسط يك آموزش و پرورش آزاد در برابر قدرت و نظارت نهادي، و يا مقاومت بدن در برابر (نقش اجباري جامعه(ببينيد نوشتههاي فريير، گيروكس، هابرماس، كين كلو، مكلارن).
نظريهي انتقادي از يك بستر تاريخي مشخص در فاصلهي جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم سر برآورد. اين نظريه در عين حال مرتبط با اعضاي انستيتوي تحقيق اجتماعي فرانكفورت است، موسسهاي كه در سال 1923 در فرانكفورت آلمان بنياد نهاده شد. نوعاً امروزه به مكتب فرانكفورت اشاره دارد، و ماكس هوركهايمر (Max Horkeimer)- كه اصطلاح نظريهي انتقادي را ابداع نمود، كسي كه]در سال 1930 رييساش شد.
ديگر اعضاي آن كه همگي ماركسيست بودند، لئو لاونت هال( (Leo Lowenthal، تئودور. و آدورنو،((Theodor. W. Adorno ، اريك فرُم ( (Erich frormm، و هربرت ماركوزه Herbert marcuse)) بودند. والتر بنيامينwalter Benjamin) )با اين گروه مرتبط بود، ولي عضو غير رسمي آن شد. طي حاكميت هيلتر در اروپا، اعضاي مكتب فرانفكفورت در ايالات متحده اقامت گزيدند.
اين نظريه پردازان، اقتصاد گرايي، ماديگرايي، و رسانههاي گروهي را نقد كردند، وبا تاكيد بر مقولههاي ايدئولوژيك به جرح و تعديلشان كمك كردند.ماركوزه به خصوص فيلسوف جنبشدانشجويي آمريكا در دهه 1960 شد، متفكري كه نظريه انتقادي را به آمريكا معرفي كرد. ماركوزه منتقد تمام عيار رسانههاي گروهي بود، زيرا او داراي تسلط ايدئولوژيك به رسانهها و صنعت فرهنگculture insustry بود. تسلطي كه پتانسيلهاي فرد گرايي و پتانسيل انقلابي گري طبقهي كارگر حذف ميكرد. از هوركهايمر، آدورنو و ماركوزه، اغلب به عنوان نئوماركسيستها ياد ميشود.
ديگر متفكران مرتبط با نظريهي انتقادي عبارتند از: بلوخ، كرش، لوكاچ، و هابرماس. در رابطه با مكتبها ي تحقيق اجتماعي كه علاوه بر نئوماركسيستها سر برآوردهاند: فوكو در رابطه با تبار شناسي، دريدا در رابطه با پسا ساختار گرايي/ ساخت شكنی و پست مدرن به وسيلهي ليوتار و ابرت و نيز دريدا و فوكو معرفي ميشوند. افراد ديگري كه نظريهي انتقادي را تحت تاثير قرار دادهاند، يا مرتبط با ايدهي نظريهي انتقادي بودند، عبارتند از: ماركس، كانت، هگل، وبر، فريير، ايریگاري، كريستوا، باختين و ويگوتسكي.
نظريهي انتقادي بايد در فاصلهي سالهاي 1960 تا 1970 به نقطهي اوج خود رسيده باشد. تاكيدش بر از خود بيگانگي، چيرگي طبيعت، پس روي مقولههاي پيشرفت، تغييرپذيري ماهيت آدمي و خنثي سازي اثرات صنعت فرهنگ بود و، فلسفهي خاص خود را ساخت و سرماية مناسبی براي روشنفكران آن زمان كرد.
به نظر برونر موضوعهاي رايجِ دوگانه در نظريه انتقادي با همبستگي و غلبهي طبيعت، طبقه و بينالمللي گرايي، علایق و استقلال، شيء انگاري ((Reification و زيبا شناسي، محدود كردن دموكراسي و نياز به بحث و مجادله پيرامون اعمال قدرت اختياري، سرو كار دارند مارتين جي((Martin Jay ميگويد: سوالات برآمده از نظريهي انتقادي في نفسه سوالات درستي هستند، حتي اگر پاسخهایي همراه نداشته باشند.
سبك سنگین نوشتاري نظريه پردازان انتقادي، غالباً مورد حمله قرار ميگيرد. اين سبك ميتواند به تفصيل در فلسفهي ديالكتيكي كه اساس نظريهي انتقادي را تشكيل ميدهد، تبيين شود و نيز به ارايهي مفاهيم به غايت پيچيده نوشتاري بپردازد. دليل ديگر سنگين بودن سبك نظريهي انتقادي مرتبط با نقد مداومِ صنعت فرهنگ است و همچنين مرتبط با مفهوم عموميت يافتهاي بود كه قصد داشت هر گونه رسالت رهایي بخش يك اثر را خنثي كند.
در زمينهي تحقيق، مكتب فرانكفورت مفهومي كه در فرايند تحقيق بايد رفتار انسان دقيقا اندازهگيري و توصيف شود را به چالش كشيد. اين مكتب مساوات گرايي و واقعيت تبعيض نژادي و طبقاتي را محكوم كرد. همچنين اين مكتب مکانی برای تحقيق اجتماعي رهايي بخش بود كه به فراسوي جبرگرايي ماركسيستي رفته و مكاتب را به مثابهي روزنهي اميد و حوزهي صلاحيت دار پايداري دموكراتيك در نظر ميگرفت. آموزش و پرورش و معلمان به مثابه محقق، همچون كارگزاران مختار انتقادي در برابر انقياد در نظر گرفته ميشوند. محقق انتقادي يا نظريهپردازي كه مثلاً اثر يک معلم را مورد استفاده قرار داده، شكلي از نقد گرايي فرهنگي قلمداد ميشود.
فرضيات نظريهي انتقادي معاصر عبارتند از:
1- هر انديشهاي به واسطهي روابط قدرت كه اجتماعي وتاريخي هستند، قوام مييابد.
2- رابطهي ميان مفهوم و موضوع [فكر وموضوع شناخت] و دالّ و مدلول در اصل ثابت و لايتغير نبوده، بلكه توسط توليد و مصرف سرمايهدار به عنوان واسط قرار مي گيرد.
3- زبان مركز شكلبندي فاعليت است[زبان است كه شناسا را ميسازد].
4- گروههاي خاص داراي حق امتياز بر ديگر گروهها هستند.
5- ستم بر(نژاد، جنس، سن و...) وقتي باز توليد مي شود كه زير دستان بپذيرند و این ضروري و / يا اجتناب ناپذير است.
6- دادههاي تجربي به منظور بر ملا ساختن تناقضات و نفيها به شكل توصيفات عيني تحقيق ميشوند.
7- اطلاعات، اغلب در برگيرندهي اِعمال داوري و تفسير انساني هستند.
8- قدرت اساس جامعه است.
9- چيزي به عنوان بي طرفي وجود ندارد.
10- تحقيق شامل كنش سياسي اي براي جبران بي عدالتيهاي موجود در فرايند تحقيق است.
11- اهداف بر تسهيل كنندگي تغيير و نيز تسهيل كنندگي كنش رهايي بخش تأكيد دارند.
12- زمينه ادراكي، به صورت غير رسمي، در فرضيات بالا آشكار است.
13- سوالات تحقيق تأكيد بر آشكار سازيِ فراهم نمودن فضايي براي درون بيني و جست و جوي واقعيات متعدد دارند.
14- قابليت اعتمادِ انتقادي ،جايگزين اعتبار دروني و بيروني تحقيق سنتي شده است.
چالش هاي تحقيقِ پيشروي نظريهي انتقادي عبارتند از:
- چگونه محقق براي دانستن دست به كار ميشود، به ديدگاهی ميرسد و صداي ديگران را ميشنود؟
- از آنجا که«متنها»ي فرهنگي از داخل و خارج در نظر گرفته می شوند، شباهتهاي پیوند داده شده به يك متن خاص اجتماعي- سياسي چه چيزهايي هستند؟
- ضرورت نمايندگي- يك جنبه از زندگي گروهي- گروه را به عنوان يك كل معرفي ميكند.
- حقيقت غالباً در گفتمان قوام يافته و مستلزم روابط قدرت است.
آدرس اينترنتي:http://www.uta.edu/English/dab/illuminations/bronl.htmll
نظريه پردازان انتقادي معتقدند كه فرهنگ و تاريخ نقش عمدهاي در ساختار شخصيت و هويت بازي ميكنند. هويتهاي شخصي و هويت انساني- تاريخي، تحت شرايط اجتماعي مختلف، ولي نه به طور كلي امكان بروز مييابند. اين شكل تئوریک با تمامي تلاشهايي كه بر مبناي نظام ساختمندي انجام گرفته- يكي پنداشتن موضوع با شناساي موضوع- مخالف است. از اين رو نظريه انتقادي نه يك سيستم است ونه قابل تقليل به هيچ مجموعة تثبيت شدهاي از آگزيومها ، مدلها و ... .
اين[نظريه با ويژگي سياليت معينِ توأم با رغبت مواجه شدن با فرضيات كهن از نقطه نظر جديد، مشخص ميشود. اين بهترين توصيف از ميان موضوعهاي الهام بخش توسط نيترهايي بخش است. از سرآغاز كار، نظريهي انتقادي علاقهمند به منسوخ سازي مفهوم عدالت اجتماعي بوده و در تلاش بود تا نشان دهد كه چگونه علايق سركوب كننده به وسيلهي قاعدهسازيهاي فرضاً بي طرفِ علم پنهان مانده است.
از اين رو، جنبش نظريهي انتقادي به نقد ايدئولوژي و جامعه شناسي معرفت متعهد است. جريان آموزشِ(Pedagogy) انتقادي، كيفيت محيط فرهنگي و اجتماعي امروز را به عنوان توسعهي انساني كاوش نموده و آموزش و پرورش را يك امر خطير سياسي در نظر ميگيرد. بسياري از مربيان انتقادي، معتقدند كه انتقال دانش عيني شده، بر شكلبندي شخصيت و شهروندي آموزش و پرورش برتري يافته و آموزش و پرورش كاركردی(functional) شده است، وسيلهاي براي تضمين توليد افرادی كه مناسب وجود ساختارهاي اجتماعي هستند. در نظر مربيان انتقادي شايستگيهاي تعليم و تربيتي، بايستي شامل استعدادیي براي خود فرماني(Self-determination)، مشاركت در دموكراسي و همبستگي به جاي دانش عيني شده يا ابزاري باشند.
در نظر بسياري از نظريهپردازان انتقادي، به ويژه يكي از متأخرين مكتب فرانكفورت، آرمانِ رهايي(Emancipation) به نظر غير قابل دسترس ميرسد. نقطهنظري كه زمينه شك گرايي و تسليم دربارهي وضعيت انسان به طور عام و امكانات آموزش و پرورش به طور خاص را ايجاد ميكند. گرچه كساني كه اعتقاد به آموزش انتقادي دارند، غفلت از آرمان رهايي را نوعي تحجر قلمداد ميكنند. برخي از مربيان ميگويند، نقطه شروع براي نجات ميتواند مقاومت باشد. براي مثال، مقاومت گروههاي تحت فشار در برابر سلطهي برتري جويانهي اجتماعي و فرهنگي، مقاومت مستمر تجربيات بي ثبات و نافرجام، مخالفت « زيست جهان » در برابر نظام، مخالفت نيرومند فردي توسط يك آموزش و پرورش آزاد در برابر قدرت و نظارت نهادي، و يا مقاومت بدن در برابر (نقش اجباري جامعه(ببينيد نوشتههاي فريير، گيروكس، هابرماس، كين كلو، مكلارن).
نظريهي انتقادي از يك بستر تاريخي مشخص در فاصلهي جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم سر برآورد. اين نظريه در عين حال مرتبط با اعضاي انستيتوي تحقيق اجتماعي فرانكفورت است، موسسهاي كه در سال 1923 در فرانكفورت آلمان بنياد نهاده شد. نوعاً امروزه به مكتب فرانكفورت اشاره دارد، و ماكس هوركهايمر (Max Horkeimer)- كه اصطلاح نظريهي انتقادي را ابداع نمود، كسي كه]در سال 1930 رييساش شد.
ديگر اعضاي آن كه همگي ماركسيست بودند، لئو لاونت هال( (Leo Lowenthal، تئودور. و آدورنو،((Theodor. W. Adorno ، اريك فرُم ( (Erich frormm، و هربرت ماركوزه Herbert marcuse)) بودند. والتر بنيامينwalter Benjamin) )با اين گروه مرتبط بود، ولي عضو غير رسمي آن شد. طي حاكميت هيلتر در اروپا، اعضاي مكتب فرانفكفورت در ايالات متحده اقامت گزيدند.
اين نظريه پردازان، اقتصاد گرايي، ماديگرايي، و رسانههاي گروهي را نقد كردند، وبا تاكيد بر مقولههاي ايدئولوژيك به جرح و تعديلشان كمك كردند.ماركوزه به خصوص فيلسوف جنبشدانشجويي آمريكا در دهه 1960 شد، متفكري كه نظريه انتقادي را به آمريكا معرفي كرد. ماركوزه منتقد تمام عيار رسانههاي گروهي بود، زيرا او داراي تسلط ايدئولوژيك به رسانهها و صنعت فرهنگculture insustry بود. تسلطي كه پتانسيلهاي فرد گرايي و پتانسيل انقلابي گري طبقهي كارگر حذف ميكرد. از هوركهايمر، آدورنو و ماركوزه، اغلب به عنوان نئوماركسيستها ياد ميشود.
ديگر متفكران مرتبط با نظريهي انتقادي عبارتند از: بلوخ، كرش، لوكاچ، و هابرماس. در رابطه با مكتبها ي تحقيق اجتماعي كه علاوه بر نئوماركسيستها سر برآوردهاند: فوكو در رابطه با تبار شناسي، دريدا در رابطه با پسا ساختار گرايي/ ساخت شكنی و پست مدرن به وسيلهي ليوتار و ابرت و نيز دريدا و فوكو معرفي ميشوند. افراد ديگري كه نظريهي انتقادي را تحت تاثير قرار دادهاند، يا مرتبط با ايدهي نظريهي انتقادي بودند، عبارتند از: ماركس، كانت، هگل، وبر، فريير، ايریگاري، كريستوا، باختين و ويگوتسكي.
نظريهي انتقادي بايد در فاصلهي سالهاي 1960 تا 1970 به نقطهي اوج خود رسيده باشد. تاكيدش بر از خود بيگانگي، چيرگي طبيعت، پس روي مقولههاي پيشرفت، تغييرپذيري ماهيت آدمي و خنثي سازي اثرات صنعت فرهنگ بود و، فلسفهي خاص خود را ساخت و سرماية مناسبی براي روشنفكران آن زمان كرد.
به نظر برونر موضوعهاي رايجِ دوگانه در نظريه انتقادي با همبستگي و غلبهي طبيعت، طبقه و بينالمللي گرايي، علایق و استقلال، شيء انگاري ((Reification و زيبا شناسي، محدود كردن دموكراسي و نياز به بحث و مجادله پيرامون اعمال قدرت اختياري، سرو كار دارند مارتين جي((Martin Jay ميگويد: سوالات برآمده از نظريهي انتقادي في نفسه سوالات درستي هستند، حتي اگر پاسخهایي همراه نداشته باشند.
سبك سنگین نوشتاري نظريه پردازان انتقادي، غالباً مورد حمله قرار ميگيرد. اين سبك ميتواند به تفصيل در فلسفهي ديالكتيكي كه اساس نظريهي انتقادي را تشكيل ميدهد، تبيين شود و نيز به ارايهي مفاهيم به غايت پيچيده نوشتاري بپردازد. دليل ديگر سنگين بودن سبك نظريهي انتقادي مرتبط با نقد مداومِ صنعت فرهنگ است و همچنين مرتبط با مفهوم عموميت يافتهاي بود كه قصد داشت هر گونه رسالت رهایي بخش يك اثر را خنثي كند.
در زمينهي تحقيق، مكتب فرانكفورت مفهومي كه در فرايند تحقيق بايد رفتار انسان دقيقا اندازهگيري و توصيف شود را به چالش كشيد. اين مكتب مساوات گرايي و واقعيت تبعيض نژادي و طبقاتي را محكوم كرد. همچنين اين مكتب مکانی برای تحقيق اجتماعي رهايي بخش بود كه به فراسوي جبرگرايي ماركسيستي رفته و مكاتب را به مثابهي روزنهي اميد و حوزهي صلاحيت دار پايداري دموكراتيك در نظر ميگرفت. آموزش و پرورش و معلمان به مثابه محقق، همچون كارگزاران مختار انتقادي در برابر انقياد در نظر گرفته ميشوند. محقق انتقادي يا نظريهپردازي كه مثلاً اثر يک معلم را مورد استفاده قرار داده، شكلي از نقد گرايي فرهنگي قلمداد ميشود.
فرضيات نظريهي انتقادي معاصر عبارتند از:
1- هر انديشهاي به واسطهي روابط قدرت كه اجتماعي وتاريخي هستند، قوام مييابد.
2- رابطهي ميان مفهوم و موضوع [فكر وموضوع شناخت] و دالّ و مدلول در اصل ثابت و لايتغير نبوده، بلكه توسط توليد و مصرف سرمايهدار به عنوان واسط قرار مي گيرد.
3- زبان مركز شكلبندي فاعليت است[زبان است كه شناسا را ميسازد].
4- گروههاي خاص داراي حق امتياز بر ديگر گروهها هستند.
5- ستم بر(نژاد، جنس، سن و...) وقتي باز توليد مي شود كه زير دستان بپذيرند و این ضروري و / يا اجتناب ناپذير است.
6- دادههاي تجربي به منظور بر ملا ساختن تناقضات و نفيها به شكل توصيفات عيني تحقيق ميشوند.
7- اطلاعات، اغلب در برگيرندهي اِعمال داوري و تفسير انساني هستند.
8- قدرت اساس جامعه است.
9- چيزي به عنوان بي طرفي وجود ندارد.
10- تحقيق شامل كنش سياسي اي براي جبران بي عدالتيهاي موجود در فرايند تحقيق است.
11- اهداف بر تسهيل كنندگي تغيير و نيز تسهيل كنندگي كنش رهايي بخش تأكيد دارند.
12- زمينه ادراكي، به صورت غير رسمي، در فرضيات بالا آشكار است.
13- سوالات تحقيق تأكيد بر آشكار سازيِ فراهم نمودن فضايي براي درون بيني و جست و جوي واقعيات متعدد دارند.
14- قابليت اعتمادِ انتقادي ،جايگزين اعتبار دروني و بيروني تحقيق سنتي شده است.
چالش هاي تحقيقِ پيشروي نظريهي انتقادي عبارتند از:
- چگونه محقق براي دانستن دست به كار ميشود، به ديدگاهی ميرسد و صداي ديگران را ميشنود؟
- از آنجا که«متنها»ي فرهنگي از داخل و خارج در نظر گرفته می شوند، شباهتهاي پیوند داده شده به يك متن خاص اجتماعي- سياسي چه چيزهايي هستند؟
- ضرورت نمايندگي- يك جنبه از زندگي گروهي- گروه را به عنوان يك كل معرفي ميكند.
- حقيقت غالباً در گفتمان قوام يافته و مستلزم روابط قدرت است.
آدرس اينترنتي:http://www.uta.edu/English/dab/illuminations/bronl.htmll
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر