۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

دَم بازی

دَم بازی




چايی دَم کرده بودُ دَم درنشسته بود.دَم به دَم به کوچه سرک می زد.وقتی منُ دید گفت : انگاردَمشُ دیدی ؟ دَمت گرم!


گُفتم : از بمیرو بدم بهتره که .


گفت : دیروز تا دَم غروب منتظرت نشستم.


گفتم : هوا دَم کرده بود، نتونستم بیام .


گفت : یادتِ قدیم قدیما تو آهنگریا می گُفتن « بِدَم »؟


گفتم : آره .


گفت : دَم به دقیقه اوضاع دنیا تغییرمی کنه .


گفتم : خب بگذریم ،چیزی خوردی ؟


گفت : نه ،دَمی گذاشتم ، ولی نمی دونم دَم کنُ کجا گذاشتم.


گفتم : دیشب خوش گذشت ؟


گفت : نه بابا تا صبح با دمپایی دنبال دَم باریک بودم.


گفتم : منم معطل ابزارای دَم دستم بودم.


گفت: تودیشب با کی دَم خور بودی؟


گفتم : بی همدم ، دَم ساز با دلم بودم.


گفت : ای بابا توهم که دَم دَمی مزاجی


گفتم : خودتم می دونی آدما دمادم تغییر می کنن .


کم کم دمای هوا پایین می اومد ازش خداحافظی کردم ورفتم خونه.


فردای اون روز دوباره به سراغش رفتم ، بعد چاق سلامتی وخوش و بش ، بهش گفتم چِطوری ؟ سری تکون داد وگفت : داشتم حکایت « دجال ُ » می خوندم .بی انصاف تموم ِ مخالفاشُ ازدَم تیغ گُذروند.


گفتم : تو رُ چه به این چیزا. تویه دخترِ دَمِ بخت داری برو پِیِ کارِ خودت .


گفت : درستِ ، من خیلی وقتِ دَم فرو بستم .جزو اون آدمایی نیستم که نوحه دو دَم سر میدن.


بهش گفتم : دَمُ غنیمت ! به تو چه که اولیای دَمِ مرحوم رضایت می دن یا نمی دن ، طرف که ازقصد این کارُ نکرده ،عوضش بنده خدا دَر دَم کشته شدُ راحت شد.


گفت : عجب توازمُسلمونی دَم می زنیُ ، اون وقت این اراجیفُ تحویلم می دی؟


گفتم : بنده خدا ، زندگی ازدَم قسط ، حُسنش به اینِ که مرگُ برات به عروسی تبدیل می کنه .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر