دَم بازی
چايی دَم کرده بودُ دَم درنشسته بود.دَم به دَم به کوچه سرک می زد.وقتی منُ دید گفت : انگاردَمشُ دیدی ؟ دَمت گرم!
گُفتم : از بمیرو بدم بهتره که .
گفت : دیروز تا دَم غروب منتظرت نشستم.
گفتم : هوا دَم کرده بود، نتونستم بیام .
گفت : یادتِ قدیم قدیما تو آهنگریا می گُفتن « بِدَم »؟
گفتم : آره .
گفت : دَم به دقیقه اوضاع دنیا تغییرمی کنه .
گفتم : خب بگذریم ،چیزی خوردی ؟
گفت : نه ،دَمی گذاشتم ، ولی نمی دونم دَم کنُ کجا گذاشتم.
گفتم : دیشب خوش گذشت ؟
گفت : نه بابا تا صبح با دمپایی دنبال دَم باریک بودم.
گفتم : منم معطل ابزارای دَم دستم بودم.
گفت: تودیشب با کی دَم خور بودی؟
گفتم : بی همدم ، دَم ساز با دلم بودم.
گفت : ای بابا توهم که دَم دَمی مزاجی
گفتم : خودتم می دونی آدما دمادم تغییر می کنن .
کم کم دمای هوا پایین می اومد ازش خداحافظی کردم ورفتم خونه.
فردای اون روز دوباره به سراغش رفتم ، بعد چاق سلامتی وخوش و بش ، بهش گفتم چِطوری ؟ سری تکون داد وگفت : داشتم حکایت « دجال ُ » می خوندم .بی انصاف تموم ِ مخالفاشُ ازدَم تیغ گُذروند.
گفتم : تو رُ چه به این چیزا. تویه دخترِ دَمِ بخت داری برو پِیِ کارِ خودت .
گفت : درستِ ، من خیلی وقتِ دَم فرو بستم .جزو اون آدمایی نیستم که نوحه دو دَم سر میدن.
بهش گفتم : دَمُ غنیمت ! به تو چه که اولیای دَمِ مرحوم رضایت می دن یا نمی دن ، طرف که ازقصد این کارُ نکرده ،عوضش بنده خدا دَر دَم کشته شدُ راحت شد.
گفت : عجب توازمُسلمونی دَم می زنیُ ، اون وقت این اراجیفُ تحویلم می دی؟
گفتم : بنده خدا ، زندگی ازدَم قسط ، حُسنش به اینِ که مرگُ برات به عروسی تبدیل می کنه .
چايی دَم کرده بودُ دَم درنشسته بود.دَم به دَم به کوچه سرک می زد.وقتی منُ دید گفت : انگاردَمشُ دیدی ؟ دَمت گرم!
گُفتم : از بمیرو بدم بهتره که .
گفت : دیروز تا دَم غروب منتظرت نشستم.
گفتم : هوا دَم کرده بود، نتونستم بیام .
گفت : یادتِ قدیم قدیما تو آهنگریا می گُفتن « بِدَم »؟
گفتم : آره .
گفت : دَم به دقیقه اوضاع دنیا تغییرمی کنه .
گفتم : خب بگذریم ،چیزی خوردی ؟
گفت : نه ،دَمی گذاشتم ، ولی نمی دونم دَم کنُ کجا گذاشتم.
گفتم : دیشب خوش گذشت ؟
گفت : نه بابا تا صبح با دمپایی دنبال دَم باریک بودم.
گفتم : منم معطل ابزارای دَم دستم بودم.
گفت: تودیشب با کی دَم خور بودی؟
گفتم : بی همدم ، دَم ساز با دلم بودم.
گفت : ای بابا توهم که دَم دَمی مزاجی
گفتم : خودتم می دونی آدما دمادم تغییر می کنن .
کم کم دمای هوا پایین می اومد ازش خداحافظی کردم ورفتم خونه.
فردای اون روز دوباره به سراغش رفتم ، بعد چاق سلامتی وخوش و بش ، بهش گفتم چِطوری ؟ سری تکون داد وگفت : داشتم حکایت « دجال ُ » می خوندم .بی انصاف تموم ِ مخالفاشُ ازدَم تیغ گُذروند.
گفتم : تو رُ چه به این چیزا. تویه دخترِ دَمِ بخت داری برو پِیِ کارِ خودت .
گفت : درستِ ، من خیلی وقتِ دَم فرو بستم .جزو اون آدمایی نیستم که نوحه دو دَم سر میدن.
بهش گفتم : دَمُ غنیمت ! به تو چه که اولیای دَمِ مرحوم رضایت می دن یا نمی دن ، طرف که ازقصد این کارُ نکرده ،عوضش بنده خدا دَر دَم کشته شدُ راحت شد.
گفت : عجب توازمُسلمونی دَم می زنیُ ، اون وقت این اراجیفُ تحویلم می دی؟
گفتم : بنده خدا ، زندگی ازدَم قسط ، حُسنش به اینِ که مرگُ برات به عروسی تبدیل می کنه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر