اميد
بايد از خانه برون زد
به توانايي خود ايمان داشت
بايد از خلق گريزي، گريخت
از اشك، از رنج گذشت
پشت هر پيچ نگاهي پيداست
كه تو را مي خواند
که تو را مي نگرد
درس او درس اميد است،
اميد
زندگي شوق توانايي ماست
زندگی موج سواري است، گلم
گاه بالاست، گاه پايين،
گاه تلخ است ،گاه شيرين
وقت پيچيدن تو اكنون است
پس بيا صاف به پيچ ، راست به پيچ
تو مرا خواهي ديد، برفرازي به بلنداي نگاه
من تو رانيز به سوداي اميد
كاشكي ها را، آرزوها را، بيم ها را
به سر و روي كساني كه شعور مگسي نيز از آنها برتر
پخش كن، و بيا
ابتدا نيت كن، به سراغ دل اميد برو
و از اوخواهش كن
هيچكس را به درون دلِ خود راه مده
من و او پستتر از سوز دعاييم گُلم
در دعا چيزي هست كه تواش مي داني ،كه من اش مي دانم
همگي مي دانيم
در دعا لحظهی پيدا شدني ميبيني
هم حضوری پيداست
اشكهامان جاري
دردهامان باقي
شوق هامان به وصال آمده است
گريه مان پا برجا
عشق مان مستحكم
بعد از آن شوق وصال
شاد و قبراق تو بر ميخيزي
و به زنبيل به دست آويزت مينگري
چيست اين آيا؟ چيست؟
باورم نيست كه اميد به من، اين همه هديهی زيبا را داد
من كه از دور تو را مي نگرم
با نگاهي به همان ژرفايي
به همان عمق كه خود ميداني
به تو خواهم فهماند
كه خدا پشت همين نزديكي است
بد نگوييم ز او گر خودمان بد خواهيم
رنگ تو رنگ نگاهي است كه من مينگرم
من تو را ميگويم:
«سرخيات پيدا نيست» !
من تو را مي گويم كه چه زيبا شدهاي!
تو كه خود سخت پريشانِ دلِ خويشتني
تو به من ميگفتي كه خدا گوش نمي داد به من
من به تو ميگويم كه خدا پشت همين نزديكي است
راه را بايد جست، پيچ را بايد ديد
درد را بايد از ريشه شناخت
غُصه ها قصهی ديرين كهنسالاناند،
و جواني ، سراسر اميد، شور، نشاط
پاي رفتن داري؟
صبر ماندن داري؟
گوش هايت آيا،
طاقت حرف و حديث اين و آن را دارد؟
زندگي صبر گرانيست كه مادر دارد
زندگي، طاقت باباهامان
زندگي نازكيِ روحِ لطيفي است كه خواهر دارد
تو صدايت پيداست
تو دلت شوريده
تو نگاهت مغموم
پس تو بايد به رَسَن آويزي
و خدا را به طلب آميزي
گوشهاشان كَر باد
چشم هاشان بيسو
دلشان بي اميد
گر بخواهند ميان تو و اميد جدايي باشد
گلِ من! باز به تو ميگويم
كه خدا پشت همين نزديكي است
پس دعا بايد كرد و دعا بايد كرد
محمد قلي پور- عضو گروه علوم اجتماعي جهاد دانشگاهی مشهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر