۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه


جنبش های نوین دینی(محدودیت ها و امکانات)


نویسنده: برایان ویلسون- جیمی کرسول


مترجم: محمد قلی پور


ناشر:  مرندیز


سال نشر: 1387


تیراژ: 2200


قیمت: 50000 ریال




معرفی کتاب :
جنبش های نوین دینی(محدودیت هاو امکانات)
برایان ویلسون وجیمی کرسول
با مقدمه ی سارا شریعتی مزینانی
برگردان: محمد قلی پور
پژوهشکدةجهاد دانشگاهی
کتاب دارای سیزده فصل ، یک پیشگفتار از جیمی کرسول مدیر انستیتو مرکز اروپایی فلسفه شرقی و یک مقدمه از برایان ویلسون است . مطالب افزودنی کتاب مقدمه سارا شریعتی ، مقدمه مترجم ودرپایان نیزواژه نامه انگلیسی – فارسی است. کتاب درسال 1999 به وسیله روتلج و با همکاری انستیتو مرکز اروپایی فلسفه شرقی چاپ شده است . این کتاب توسط انتشارات مرندیز در سال 1387به فارسی چاپ و منتشر گردیده است.
همانگونه که شریعتی می گوید جنبش های نوین دینی ، اصطلاح نا آشنایی در ادبیات جامعه شناسی دین ما است . به راستی کدام جنبش ها ؟ چرا جدید ؟ از چه نظر دینی ؟ و اساسا ربط این بحث با جامعه ما چیست ؟ ما که درایران با " بازگشت امر دینی "رو به رو نیستیم یا به قول دوستی ، دین کی از جامعه ما رفت که حالا در شکل جنبش هایی جدید ، ظهور مجددی داشته باشد ؟ این پرسش های درست اما در برابر واقعیت ظهور و گسترش دینداریها و معنویتهای جدید ی در ایران که اگر نه در شکل یک جنبش ، اما به عنوان جریانات نو ظهوری که دردهه ی اخیر با اقبال بسیاری رو به رو شده اند ، بی پاسخ می مانند و جامعه شناسان ما ، ما را در کار مطالعه این جریانات ، نیازمند ادبیات تحقیقی می کنند که بیش از هر زمان دیگر بدان نیازمند است .
« بازگشت امر دینی » بازگشتی که نه به معنای باز آمدن دین ، بلکه اشکال مشخصی بود که دین و دینداری در جامعه مدرن یافته بود . سارا شریعتی در پرتو « جامعه شناسی مدرنیته دینی » به این گونه مباحث دینی می پرداز د و بر این باوراست که زمانی دورکیم « صور بنیادی حیات دینی» را موضوع مطالعه خود قرارداده بود ، انگار وقت آن رسیده است که به « صور امروزی حیات دینی » نیز پرداخته شود .
درنامگذاری این صور جدید برخی از جامعه شناسان از اصطلاحاتی چون ادیان سکولار ، ادیان تمثیلی ، ادیان استعاره ای ، ادیان بی شکل ، ادیان موازی ، دینداری های سبک ، ادیان خود ساخته ، دین کدر و... استفاده کردند و دیگران از شبه دین ، تقریبا دین ، پیرادین و از « معنویت های آ لترناتیو » سخن گفتند .
در هر حال آنچه مسلم بود بحران اعتبار ادیان نهادینه وظهور یک « میدان رقابتی » بود که با سه ویژگی غیر سیا لیت ، ترکیبی بودن و شورمندی شاخص می شد و به موازات یا به عنوان بدیل دین رسمی خود را عرضه می کرد . حضور این جنبش ها در مهد مدرنیته ای که به تعبیر مارسل گوشه ، شرط ورود ش خروج دین بود ، جامعه شناسی ر ا به باز اندیشی
د ر خصوص اشکال نوین دین و دینداری و رابطه اش با مدرنیته سوق داد . پارادایم « عقب نشینی و زوال دین » مورد سوال قرار گرفت و یک تجدبد نظر تئوریک را اجتناب ناپذیر می کرد ، تجدید نظری که برپارادایم سکولاریزاسیون انجام گرفت و جای خود را به « باز ترکیب امر دینی » داد.
جنبش های نوین دینی ، مجموعه ای از سازمانهای مذهبی است که در سه یا چهار دهه اخیر پدیدار شده است. این پدیده تنها به جهان غرب محدود نمی شود ؛ بلکه نو آوری های دینی درقسمتهایی از آفریقا و آسیای شرقی مشاهده می شوند . روی هم رفته ادبیات جامعی در این مجموعه شکل گرفنته است . محل شکل گیری جنبشها ، رقبای جنجالی شان ، سیل خبرنگاران ، رساله های وزین وتحقیقا ت تحلیلی – تطبیقی آکادمیک از اهمیت قابل توجهی برخوردار است .
این کتاب می خواهد واکنش تأثیر ادیان جدید را نه تنها بر تک تک هواداران ، بلکه بر حوزه ی وسیعی از جامعه ی کنونی جست و جو نماید و لذا بیشتر برنفوذ اجتماعی و تاثیر ادیان جدید تاکید شده است .نویسندگان این کتاب که جنبشها ی نوین را از دید وسیع تری نسبت به هواداران و رقبا بررسی کرده اند با نگاهی دقیق به رابطه ی مذاهب جدید و سازمانها ی بزرگ در جوامع کنونی ، محدوده ی تحقیق را گسترش داده اند از این رو ، دو فصل نخست کتاب در خصوص دامنه ی جنبشها ، خاستگاه و زمینه ی اجتماعی آنهابحث می کند.
فصل نخست کتاب در بر گیرنده مقاله پروفسور بارکر با عنوان « وقوع و اهمیت جنبش ها ی نوین دینی » است . جنبشهای نوین دینی ، امروزه یک پدیده ی جهانی است . این جنبشها نه تنها از درون سنت یهودی – مسیحی بلکه از سنتهای دیگری نظیر هندوئیسم ، بودیسم، اسلام ، شینتوئیسم و بی دینی و از فلسفه ها و ایدئولوژیهای جدید تری نظیر روانکاوی و داستانهای علمی – تخیلی نیز بر می خیزد . بارکر رشد این جنبشها د راروپا ، آمریکا ، شوروی ، ژاپن و آفریقا را بررسی می کند . او نشان می دهد که ارزش و اعتبار این جنبشها به لحاظ آماری وابسته به جامعه و فرهنگی است که درآن رشد می کنند. اهمیت آنها بیشتر در واکنش جامعه به آنهاست.رابطه ی نهادهای اجتماعی و فرهنگی با جنبشهای نوین دینی درشکل بخشیدن به آنها دارای اهمیت است .
پروفسور کالین کمپل درمقاله ای با عنوان «شرقی شدن غرب » - فصل دوم کتاب – به بررسی تغییرات فرهنگی و مذهبی درغرب در اشکال جنبشهای دینی جدید می پردازد . تحقیق او نشان میدهد که ادیان غربی در جهت گیری دینی خود از تعالی گرایی به یک مفهوم الهی شرقی تغییر الگو داده اند . در حالی که تعداد افرادی که به مسیحیت می پیوندند تقلیل یافته ، دین های شرقی ، در هر دو شکل سنتی و غربی شده شان در حال بسط و ترقی هستند . همچنین دیگر جنبش های نوین دینی که آشکارا به عنوان سیستم های روان درمانی شناخته می شوند نیز وابستگی زیادی به نظریات غا لب در فلسفه شرقی دارند .


فصل سوم به رابطه ی اعجاب انگیز بین ادیان جدید و سازمانهای اقتصادی مدرن می پردازد . دکتر پاول هیلاس در مقاله ای با عنوان « سعادتمندی و جنبش نو ظهور» از دریچه اقتصادی به بررسی دینداری های جدید می پردازد ، چرا که اهمیت اقتصادی تعهد دینی به نسبت جنبه فراموش شده جامعه شناسی دین است .شبیه با آنچه د رنظریه پروتستانی وبر که رفاه اقتصادی لازمه دینداری است ، در بعضی از ادیان جدید امروزه هم ، دل مشغولی آشکاری جهت آموزش سعادتمندی و ترقی هواداران این دین ها وجود دارد . وی شرح می دهد که چگونه استفاده کامل انسان از استعدادهایش د رگرو رفاه معنوی اوست و همین طوراشاره ای ضمنی به نقش این ارتباط در فرهنگ مدیریت تجارت درجامعه ی کنونی دارد . اهمیت اقتصادی شکلهای جدید دینداری و معنویت گرایی در غرب ، چگونگی کسب منابع مالی و در آمد این جنبشها و به طور کلی ارتباط این نوع دینداریها با رفاه اقتصادی برخی از محورهای اصلی این مقاله هستند .
در فصل چهارم،مقاله آنتونی باو نی با عنوان « جنبش های نوین دینی ، جنبه ی قانونی » آمده است . این فصل به تاثیر گذاری برخی از جنبشها بر قانون پرداخته و مشکلات قانونی پیش رو را د ر را بطه با داعیه ی این جنبشها و منزلت اجتماعی شان بررسی می کند . همچنین به خواسته های شان که به اندیشه ادیان سنتی نیز شبیه است اشاره دارد.
رسانه های گروهی به عنوان « سازمان بزرگ جامعه اطلاعاتی » و رکن اساسی دموکراسی – رکن چهارم – که به طور فزاینده ای خط مشی مباحث عمومی و سیاسی راتعیین می کند ، د رخور توجه است . در فصل پنجم پروفسور جیمز بک فورد نقش این رسانه ها با جنبشهای نوین سیاسی را تعیین می کند . اطلاعات و نگرش اکثر مردم و کسانی که دیدگاه خصمانه ی شدیدی راجع به جنبش های نوین دینی دارند ، از طریق رسانه ها ی همگانی به دست آمده است . در میان تمامی نهاد ها ، رسانه های جمعی جنجا لی تر و مستقیم تر از بقیه با جنبشهای نوین دینی در ارتباط هستند . بک فورد نقش تعیین کننده ای را که رسانه های جمعی در تشدید مباحث و تغذیه ی جنبش ضد کیشی ایفا می کنند ، با در نظر گرفتن رویه قضایی نسبت به جنبشهای نوین دینی و گاهی با در نظر گرفتن این رویه نسبت به دین شرح می دهد .
فصل ششم به مقاله ی لیلیستون و شفرد با عنوان « جنبش های نوین دینی و سلامت روانی » اختصاص یافته و به مقوله ادیان جدید و سلامت روانی در ایالات متحده پرداخته است . رسیدگی به سلامت عمومی تنها در دهه های اخیر موضوع رسمی سیاست دولت شده ، و این بعد از زندگی ، بی تأثیر از گرایش های مذهبی نیست . وابستگی دینی ، سلامت و به خصوص سلامت روانی کسانی را که به این دین ها گرویده اند ، تقویت یا تضعیف می کند . نویسندگان فرضیه های موجود در این زمینه و پیرامون دین ها ی جدید را مورد بررسی قرار می دهند . آنها تاثیرات احتمالی عضویت در این جنبشها را روی کودکان و بزرگسالان بررسی می کنند .
مرور کلی هر فرایندی از تغییر اجتماعی بدون توجه به تفاوتهای جنسی نمی تواند کامل باشد . مقاله ی مندرج در فصل هفتم با عنوان « زنان د رجنبش های نوین دینی » به کمک الیزابت پوتیک ، شیوه ها ی جدید معنویت را بر نقش اجتماعی زنان که حاضر به تقش آفرینی متمایز ی در توسعه ی جنبشها ی نوین دینی شدند ، مورد آزمون قرار می دهد . یک مسئله مهم که ازدین معاصر برخاسته ، روشی است که طبق آن تفاوتها ی جنسیتی مورد توجه واقع شده اند . انتظار می رود جنبشها ی نوین خودشان وسیله ی تغییر باشند ؛ آیا آنها عکس العمل یا وسیله ی تغییر اتند ؟ دکتر بوتیک د راین فص بسیاری از جنبه های مرتبط با ادیان جدید و نقش محدود ی را که زنان برای پیشرفت خود در این زمینه ایفا می کنند را مورد بررسی قرارمی دهد .
فصل هشتم کتاب ، توسط کالین اسلی به تعاملات و حتی تهاجمات بین جنبشها ی مذهبی جدید و کلیساها می پردازد . در میان نهاد ها ی اجتماعی که جنبشهای نوین دینی با آنها برخورد دار ند یا بر آنها تاثیر می گذارند ، کلیسا به عنوان نهادی که مستقیم ترین تاثیر را می پذیرد درنظر گرفته می شود و بدیهی است که کلیساها پاسخگوی امور معنوی باشند . هنوز هم آژانس ها ی مذهبی دیر پا به شدت د رخصوص جنبشها ی نوین دینی سخن می گویند . آنگونه که اسلی روشن می کند ، در رابطه با سابقه تاریخی بلند مدتی که کلیسا دارد ، هیچگونه کوتاهی و بی توجهی نسبت به واکنش نوشتاری در رابطه با جنبشها وجود ندارد در این فصل یک روحانی پیرو کلیسای انجیلی نظر شخصی خود را پیرامون این موضوع که مسیحیان چگونه نسبت به این گونه پدیده های جدید واکنش نشان می دهند ، بحث کرده است .


همانگویه که ویلسون می گوید : نهادهای اجتماعی از یک کشور به کشور دیگر تفاوت می کنند . علی رغم تأکید بر موقعیت بریتانیا و ایالات متحده ، به خاطر محدود نشدن مطالعه ، بحث عمومی تری در خصوص پیدایش شکل های جدید معنویت د رفصل ها ی نه و ده معرفی خواهد شد . از دیگر کشورها – کاتولیک – ( نظیر ایتالیا و امریکای لاتین ) به عنوان نمونه یاد می شود .موضوع اصلی مقالات این کتاب مبتنی بر زمینه هایی است که جنبشها ی نوین دینی بر آنها تاثیر گذار هستند البته گزارشهای توصیفی اندکی درباره جنبشها ی مختلف – که بیشتر آنها فراملی عمل میکنند – ارائه شده است.اماجنبشهای دیگری هستند که بومی بوده و به دنبال تبلیغ دین خود در جاها ی دیگرنمی باشند و آیین معنوی ضد فرهنگ بومی را به زبان می آورند . مقاله اینتروویگن توصیفی ازیک نمونه ازاین نوع جنبشها به نام « دامانهور» در کشور به ظاهر یکپارچه کاتولیک می باشد .
پروفسور کلارک د ر فصل ده مجموعه ای از ادیان جدید وارداتی توسط مهاجران خارجی یعنی ژاپنی ها د ربرزیل را بررسی می کند . وی تاکید بر انتقال فرهنگی را به عنوان چارچوب خاص خود برا ی تحلیل یک بافت فرهنگی ویژه برزیل انتخاب کرده است . ادیان جدید در تمامی دوره ها باعث تحریک احساسا ت مخالفان شده ، به طور قطع در پاسخ به چالش این جنبشها توجه کاملا جدی از سوی جنبشها ی «کیش ستیز» خودجوش به این موضوع جلب شده است .
سه فصل پایانی کتاب به واکنشها ، مخالفت ها و چالش های جنبش ها ی دینی جدید می پردازد . ملتون در فصل یازده در مقاله « کیش ستیزها درایالات متحده » به این موضوع می پردازد . یوسارسکی استراتژی و تاکتیکها ی کیش ستیز را به طور مستند بررسی و نقش کلیساها و بعضی از آزانس های حکومتی را در جنگ علیه جنبشها ی نوین دینی در آلمان شرقی بعد از اتحاد مجدد آلمان آشکارتر می کند . کری سیدس در فصل سیزدهم به جنبش کیش ستیزی در بریتانیا می پردازد . وی نشان می دهد که بعضی از این جنبشها مرتبط با آژانسها ی مسیحی انجیلی سابق هستند که رسالت آنها جنگ با چیزی بود که آن را خروج از مسیحیت می دانستند – مثل مکتب مورمونیسم یا شاهدان خدا – ولی مبارزه کنندگان سکولار دیگری نیز وجود داشتند . اشکا ل متفاوت مخالفتها و انواع گروههای کیش ستیز در این مقاله بررسی می شوند.

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه


درآمدی برجامعه شناسی دين (اصلاح گرايی دينی سيد جمال الدين اسدآبادی)
نویسنده: محمد قلی پور

ناشر: انتشارات محقق


سال نشر: 1380


تیراژ: 2000


قیمت: 9500 ریال

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

انسان و سمبل هایش

كارل گوستاو يونگ  (CARL GUSTAV JUNG) روان شناس برجسته سوئيسى و بنيانگذار روانكاوى تحليلى در 26 ژولای سال ۱۸۷۵ ديده به جهان گشود.
در دانشگاه بازل پزشكى خواند و سپس دستيار روانكاوى در دانشگاه زوريخ شد. او در آغاز زير نظر پی ير ژانه در پاريس مدتى تحقيق كرد و بعدها شاگرد اويگن بلويلر شد.يونگ چندسالى دوست و همكار فرويد بود و اولين رياست انجمن بين المللى روانكاوى در سال ۱۹۱۱ را برعهده داشت. در ۱۹۱۴ از فرويد گسست و مكتب روان شناسى تحليلى اش را بنياد نهاد. از جمله فعاليت هاى علمى گسترده يونگ مى توان به مطالعات او درباره آزمونهاى تداعى و يادآورى و كوشش براى طبقه بندى انواع شخصيت ها و شرح و بسط نظريه اى درباره ناخودآگاه جمعى اشاره كرد. يونگ همچنين اين نظريه را در پژوهش هايش راجع به فرهنگ و بويژه دين و اساطير به كار برد.
يونگ سفرهاى متعددى به آفريقا، آمريكا و هند كرد و با ريچارد ويلهلم در مطالعات مربوط به چين و با كارل كرينى در اسطوره شناسى همكارى كرد.
كارل گوستاويونگ در 6 ژوئن 1961 دیده از جهان فرو بست.

مقدمه
در این کتاب مفهوم ناخودآگاه و رويا محور اصلي به شمار مي آيد. يونگ در بخشي از كتاب، تحت عنوان اهميت رويا ، به وجود نماد در زبان اشاره مي كند. وي با بيان اين كه آنچه كه ما نماد مي ناميم، اصطلاح و اسم يا تصويري آشنا در زندگي روزمره است، تاكيد مي كند اين امر به طور ضمني به چيزي مبهم و ناشناخته و پنهان اشاره مي كند. به زعم يونگ، واژه يا تصويري نماد به شمار مي رود كه دلالتي غير از مفهوم آشكار و مستقيم خود داشته باشد.

کند و کاو در ناخود آگاه
اهمیت خواب ها
انسان آنچه که در ذهنش دارد را مانند گفتن و نوشتن بیان می کند.زبان انسان سرشار از نمادهاست در بسیاری از موارد از نشانه ها و نماد هایی استفاده می کند که گویا نیستند.اما هیچکدام از این نشانه ها نماد نیستند، بلکه تداعی گر نشانه ی اشیاء هستند.آنچه که ما نماد می نامیم یک اصطلاح است،یا نمایی که افزون بر معانی قراردادی و آشکار روزمره ی خود دارای معانی متناقضی نیز می باشد. نماد شامل چیزی گنگ،ناشناخته یا پنهان از ماست.برای مثال بر روی بسیاری از بناهای مهم کِرت نقش یک تیشه دو سر وجود دارد. اگر چه ما این شیء برون ذهن را می شناسیم،اما مفهوم نمادین آن را نمیدانیم.بنابراین یک کلمه،یا یک نمایه هنگامی نمادین می شود که چیزی بیش از مفهوم آشکار و بدون واسطه ی خود داشته باشد این کلمه یا نمایه جنبه ی«ناخودآگاه»گسترده تری دارد که هرگز نه می تواند به گونه ای دقیق مشخص شود و نه به طور کامل توضیح داده شود.
از آنجایی که چیزهای بیشماری فراسوی حد ادراک ما وجود دارد،پیوسته ناگزیر می شویم به یاری اصطلاح های نمادین برداشت هایی از آنها ارایه دهیم که نه می توانیم تعریفشان کنیم و نه به درستی آنها را بفهمیم. درست به همین سبب است که دین ها از زبانی نمادین بهره می گیرند و خود را با نمایه ها تعریف می کنند.
زیگموند فروید نخستین کسی بود که کوشید به گونه ای تجربی زمینه ی ناخودآگاه  را بررسی کند. او فرض را بر این گذاشت که خواب امری اتفاقی نیست و با افکار و مسایل خود آگاهانه ی ما پیوند دارد. فروید اجازه داد تا خواب را نقطه ی آغاز بررسی مشکل رنج ناخودآگاه بیماران بگیرد. فروید با تکیه بر این مطلب ساده اما کارآ نشان داد که اگر خواب بیننده را تشویق کنیم تا نمایه های خواب های خود را شرح دهد و برداشت های خود از آنها را بیان کند،سرانجام پس اندیشه های ناخود آگاهی که سبب پریشانی وی می شده،چه آنهایی که بازگو کرده و چه آنهایی که از بازگو کردنشان خودداری میکرده،فاش خواهد کرد.گر چه انگاره هایی که بیان می کند در نظر اول غیر منطقی و بدون پیوند با درون ذهن وی می نماید،اما سرانجام لحظه ای فرا می رسد که کشف آنچه وی می کوشد پنهان دارد یا اندیشه تجربه ی نامطبوعی که می خواهد حاشا کند، آسان می شود.فروید اهمیت ویژه ای برای خواب به مثابه ی نقطه ی آغاز روش «تداعی آزاد» قایل بود. اما یونگ بر این باور بود که شیوه ی بکارگیری غنای خیالبافی که در خلال خواب در ناخودآگاه ما پدید می آید،هم گمراه کننده  و هم ناکافی است.
دلیل مخالفت یونگ با تداعی «آزادی» که فروید آن را به کار برد، این است که یونگ به خود خواب می پرداخت و تمامی انگاره ها و تداعی های نابجایی  که ممکن بود برانگیزد را حذف می کرد. خواب محدودیت های ویژه خود را دارد. شکل خاص خود را دارد و خود به ما می گوید چه چیز با آن در ارتباط است و چه چیز از آن دور می شود.تداعی «آزاد»به سبب مشی پرپیچ و خم خود همواره ما را از موضوع های اصلی خواب دور می کند.در حالیکه روش یونگ گردشی ست بر روی دایره ای که در مرکز آن نمایه ی خواب قرار دارد. یونگ همواره گرد نمایه ی خواب می گردد و کوشش های خواب بیننده برای فاصله گرفتن از آن را نادیده می گیرد.

گذشته و آینده در ناخودآگاه
تا به اینجا طرح اولیه ی پاره ایی از اصول را که مبنای بررسی مسئله ی خواب بود  ارائه دادیم،زیرا خواب اساسی ترین و مؤثرترین وسیله برای نشان دادن استعداد نماد سازی انسان است.در اینجا باید دو نکته بسیار مهم را در نظر گرفت: نخست اینکه خواب باید همچون یک واقعه انگاشته شود،دیگر اینکه نباید درباره ی آن انگاره‌ی قبلی داشت و باید پذیرفت که به هر رو هر خوابی مفهومی دارد و جلوه ای ویژه از ناخودآگاه است.حال کمی در چگونگی پیوند آنچه در خود آگاه و ناخود آگاه ذهن ما وجود دارد، مو شکافی می کنیم.مثالی آشنا بزنیم: گاهی می شود که شما به ناگهان فراموش می کنید چه می خواستید بگویید،در حالیکه لحظه ای پیش از آن برایتان کاملاً روشن بود چه می خواهید بگویید . در حقیقت در آن لحظه انگار ناخود آگاه شده یا دست کم موقتأ از خود آگاه جدا شده.بخشی از ناخودآگاه شامل انبوهی اندیشه،تأثر و نمایه ی موقتأ پاک شده،اگر چه در ذهن ناخودآگاه حضور ندارد اما بر آن تأثیر می گذارد. اینگونه شواهد آنقدر زیاد است که یک متخصص خیلی زود متوجه می شود ناخودآگاه ذهن همان رفتاری را بروز می دهد که خودآگاه. و در چنین مواردی هرگز نمی توان مطمئن بود آیا اندیشه،کلام و رفتارآگاهانه است یا خیر.بسیاری از خرده گیران بر این باورند که ناخودآگاه با تمامی تظاهرهای دقیق خود تنها در قلمرو بیماری های روانی قرار دارد.آنها هرگونه تظاهر ناخودآگاه را نشانه ی روان نژندی یا روان پریشی می دانند و آن را از ذهن طبیعی متمایز می کنند.فروید در کنار فرایند عادی فراموشی به چندین نکته ی دیگر عامل فراموشی یادمان های ناخوشایند اشاره کرده است. یادمان هایی که فرد سخت مایل است  فراموش کند .همانگونه که نیچه آورده است؛هنگامی که غرورمان بر انگیخته می شود، حافظه مان اغلب ترجیح می دهد تسلیم شود. و به همین سبب است که ما در میان یادمان های فراموش شده به بسیاری موارد نهفته بر می خوریم که ناخوشایند هستند و با دنیای روانی مان ناسازگار. روان شناسان این را تمایل واپس زدگی می نامند. مثلاً حسادت خانم منشی به یکی از شرکای رئیس خود نمونه ای از همین دست است.بساری از مردم اشتباهأ درباره نقش اراده غُلُو می کنند و می پندارند که هیچ چیز به ذهنشان راه نمیابد مگر آنکه خود بخواهند و اراده کنند. اما باید دانست تفاوتی ظریف میان محتویات ارادی و غیر ارادی ذهن وجود دارد. محتویات ارادی از مَنیّت ناشی میشود،درحالی که محتویات غیر ارادی از چشمه هایی که منطبق بر«من» خویش نیست و درست وارونه ی آن است.فراموشی پدیده ای طبیعی و لازم است زیرا اجازه می دهد ادراک ها و انگاره های تازه ای در خودآگاه ما شکل بگیرد. اگر فراموشی پدید نیاید تمامی تجربه های شخصی ما،ورای آستانه خودآگاهی می مانند و ذهن ما آنقدر اشباع میشود که دیگر توانایی تحمل را از دست می دهد. باید توجه داشت درست همانگونه که محتویات ذهن ما می توانند در ناخودآگاه ناپدید شوند،محتویات جدیدی که هرگز پیشتر خودآگاه نبوده اند نیز می توانند از آن سر برآورند. 

کارکرد خواب ها
بدبختانه فهم خواب دشوار است و همانگونه که پیش از این آوردم خواب هیچ شباهتی به بیان یک داستان توسط ذهنی خود آگاه ندارد.ما در زندگی روزمره خود پیرامون آنچه می خواهیم بیان کنیم فکر می کنیم و با گزینش پیوندی منطقی دراستدلال،کارآترین شیوه ی گفتاری را بر می گزینیم. به عنوان مثال یک فرد با فرهنگ می کوشد از به کارگیری استعاره های متضاد اجتناب کند،زیرا چنین کاری ممکن است مفهوم کلامش را گنگ کند. اما خواب بافت دیگری دارد. خواب بیننده از نمایه هایی که به نظر متضاد و مسخره می آیند و زمان در آنها جایی ندارد و چیزهای بسیار پیش پا افتاده ممکن است جلوه ای فریبنده یا هراس آور بگیرند، به ستوه می آیند. شاید اگر ما متوجه شویم انگاره های ظاهراً منظمی که در خلال زندگی روزمره ما را به خود مشغول کرده اند بسیار کمتر از انتظار ما دقیق هستند،آنوقت درک موضوع آسانتر میشود. در واقع اگر از نزدیک انگاره های روزمره ی خود را موشکافی کنیم پی خواهیم برد مفهوم آنها و اهمیت عاطفی آنها برای ما زیاد هم دقیق نیستند. و درست از همین روست که ممکن است تمامی آنچه که شنیده یا احساس کرده ایم نیمه خودآگاه شوند و به ناخودآگاه هایمان راه یابند و حتی آنچه که در ذهن خودآگاهمان نگاه داشته ایم و می توانیم بنا به میل خود بیاد بیاوریم نیز هر ردپای انگاره ای ناخود اگاه را در خود داشته باشد.بدین ترتیب که ادراک های خودآگاه ما خیلی سریع عنصر ناخودآگاه را که اهمیت روانی هم دارد می گیرد.هرچند ما خود به وجود این عنصر و اینکه چگونه بر شکل شیوه ی معمول اثر می گذارد آگاهی نداشته باشیم.هر مفهومی در خودآگاه ما تداعی های ویژه ی روانی خود را می طلبد. شدت و ضعف تداعی هایی از این دست ممکن است به تغییر شخصیت «عادی» مفهوم بیانجامد و شاید حتی در خلال وارد شدن به زیر آستانه ی خود آگاه تبدیل به چیزی کاملاً متفاوت شوند.اگر چه جنبه های نیمه خود آگاه آنچه بر سرِ ما می آید ظاهراً نقش ناچیزی در زندگی روزمره مان ایفا می کند،اما در تجزیه و تحلیل خواب،چون روانشناس با تصورات ناخودآگاه سرو کار دارد،نقش مهم دارند،چرا که در واقع ریشه های تقریباً نادیدنی اندیشه های خود آگاه ما هستند. به همین سبب است که اشیاء یا برون ذهن ها یا انگاره های پیش پا افتاده ممکن است در خواب چنان معنای روانی شدیدی بگیرند که موجب شوند از خواب آشفته مان بپریم. هر چند خوابی که دیده ایم بسیار هم معمولی بوده باشد.
وظیفه خواب معمولاً کوشش در برقراری توازن روانی ما به یاری ملزومات رویاست که به گونه پیچیده ای موازنه ی کلی روان را دوباره برقرار می کند.یونگ این را وظیفه ی تکمیلی خواب در ساختمان روانی می نامد و همین روشن می کند چرا کسانی که واقع گرا نیستند یا زیاده از اندازه به خود بها می دهند یا پا را از گلیم خود فراتر می گذارند همواره خواب می بینند که در حال پرواز یا سقوط می باشند.نباید پژوهش در مورد خواب را دست کم گرفت. خواب از ذهنیتی سرچشمه می گیرد که کاملاً بشری نیست.بنظر زمزمه ای می آید نشأت گرفته از طبیعت،از زیبایی و سخاوتمندی و البته گاه از خشونت.اگر بخواهیم این ذهنییت را توصیف کنیم بدون شک اساطیر باستان و یا انسان های بدوی بیشتر گویا هستند تا تکیه کردن بر خود آگاهی انسان امروزی.


تحلیل خواب
بار نشانه همواره کمتر از مفهومی ست که می نمایاند،در حالیکه نماد همیشه محتوایی بیش از مفهوم روشن و آنی خود دارد.نماد ها در خواب به گونه ای خود انگیخته بروز می کنند،زیرا خواب دیدن یک اتفاق است و نه یک ابداع.و بنابراین خواب منبع اصلی شناخت ما درباره ی نماد است.البته باید یادآوری کنم که نمادها تنها در خواب دیدن پدید نمی آیند بلکه در هر گونه تظاهر روانی نیز دخالت دارند. در ضمن اندیشه ها و احساس های نمادین،کنش ها و موقعیت های نمادین هم وجود دارند. به نظر می آید حتی برون ذهن های بی جان هم در پیدایش شکل های نمادین با ناخودآگاه همکاری می کنند. نمونه های بسیاری از این دست وجود دارد،مانند شکستن آیینه یا افتادن قاب عکس از دیوار به هنگام مرگ صاحبانشان،اما به هر رو توضیح ناپذیرند و هر چند آدم های شکاک این رویدادها را باور نکنند اما به هر رو همواره رخ می دهند و همین به تنهایی نمایانگر اهمییت روانی شان است.
تحلیل خواب بیش از آنکه فنی بر مبنای قواعد باشد تبادلی دیالکتیکی ست میان دو شخصیت که اگر آن را به منزله ی فنی مکانیکی به کار بندیم شخصیت روانی خواب بیننده امکان ابزار وجود نمی یابد و حل مشکل درمان به این پرسش ساده بستگی خواهد داشت که کدام یک از این دو، روانکاو یا خواب یینده بر دیگری چیره خواهد شد.تنها فرد است که واقعیت دارد و هر چه از این باور دورتر شویم بیشتر به دام انگاره های انتزاعی پیرامون انسان همو ساپی یِنس می افتیم و بنابراین بیشتر به بی راهه کشیده می شویم. در این قرن وانَفسا و دگرگونی های سریع باید درباره ی فرد فرد موجودات بشری بسیار بیشتر دانست ، زیرا بسیاری چیزها بستگی به کیفیت روحی و اخلاقی تک تک آنها دارد. با اینهمه، اگر بخواهیم همه چیز را در چشم انداز واقعی خود ببینیم باید گذشته ی انسان را هم مانند حال او درک کنیم و به همین سبب است که درک اسطوره ها و نمادهای قدیم ضروریست.

مسئله ی ویژگی افراد
روان شناسی ما را با روابط میان دو فرد که هر کدام شخصیت ذاتی خود را دارا می می باشند و هیچ کس به هیچ وسیله ای نمی تواند آنها را از شخصیت خودشان تهی کند روبرو می سازد. روانکاو و بیمار بخوبی می توانند به بررسی مشکل به گونه غیرشخصی وعینی بپردازند.تنها کافی است وارد گفتگو شوند تا هر کدام با شخصیت خود درگیر جدل گردند و پیشرفت در جدل،توافقی دو جانبه را می طلبد.در جامعه ی سالم و طبیعی افراد معمولاً با یکدیگر اختلاف نظر دارند و به ندرت پیش می آید روی موضوعی که در قلمروی غریزه قرار نداشته باشد، توافقی همگانی وجود داشته باشد. اگر چه اختلاف نظر محمل زندگی روحی جامعه است، اما نمی توان آن را به تنهایی کافی دانست،چرا که هر نظری در جای خود مهم است.از آنجایی که تحلیل عمیق خواب به تقابل دو فرد می انجامد بنابراین از یک گروه بودن یا از دو گروه متفاوت بودن اهمیت بسیاری خواهد داشت. اگر هر دو از یک گروه شخصیتی باشند می توانند زمان درازی هماهنگ با یکدیگر همکاری کنند. اما اگر یکی شخصیتی برون گرا و دیگری درون گرا داشته باشند، نقطه نظر هایشان بسیار زود متفاوت شده در تضاد با یکدیگر قرار خواهند گرفت. بویژه اگر هیچکدام به شخصیت خاص خود توجه نکند یا هر کدام بر این باور باشند که تنها شخصیت خودشان خوب است.در تحلیل خواب در نظر گرفتن تفاوت شخصیت ها اهمیتی حیاتی دارد.برونگرایی و درونگرایی تنها دو نمونه از ویژگی های رفتاری انسانهاست و اغلب نیز بارز و قابل شناسایی است.یونگ در اینجا تلاش کرده تا مشاهدات خود را در برخورد با افراد مختلف بیان کند،یونگ می گوید افرادی که از هوش خود استفاده می کنند جزو کسانی هستند که فکر می کنند،یعنی از توانایی های هوشی خود در برخورد با دیگران و بنا به مقتضای موجود بهره می گیرند.
یونگ اظهارمی دارد که چهار گونه کارکرد بدن بر چهار شیوه ای که به لطف آنها خود آگاه ما میتواند خود را با تجربه همسو کند، انطباق دارد: شعور(یعنی دریافت حسی) به شما می گوید چیزی وجود دارد.تفکر به شما می گوید آن چیز چه هست. احساس به شما می گوید آیا دلپذیر است یا نه.و مکاشفه به شما نشان می دهد آن چیز از کجا آمده و به سوی چه کشیده می شود.باید گفت تنها این چهار معیار که گونه های رفتاری را مشخص می کنند وجود ندارد و به عنوان مثال برای اراده،مزاج، تخیل،حافظه،و غیره نیز معیار وجود دارد.با توجه به تمامی این دلایل،اگر بخواهیم خواب شخص دیگری را درک کنیم باید منیّت خود را کتار بگذاریم و از پیش داوری کردن چشم بپوشیم.این کار نه ساده است و نه دلپسند،زیرا کوششی اخلاقی که باب طبع هر کس نیست را می طلبد.ما در کوشش های خود برای تعبیر نمادهایی که در خواب دیگران وجود دارد همواره از گرایش نسبت به پر کردن خلاء گریز ناپذیر درک خود به وسیله ی فرافکنی آسیب دیده ایم. بدین معنا که هر آنچه روانکاو دریافت می کند یا می اندیشد،خواب بیننده هم همانگونه دریافت می کند و می اندیشد.باید بدانیم که نمادهای رویا اغلب نمودهای بخشی از روان هستند که ذهن خود آگاه نمی تواند مهارشان کند. نه شعور و نه تعهد هیچکدام در حیطه ی اختیارات ذهن نیستند و در تمامی طبیعت زنده یافت می شوند،و تفاوتی اصولی میان رشد جسم و رشد روان وجود ندارد.درست همانگونه که گیاه، گل را به بار می آورد،روان هم نمادهای خود را می آفریند.در تمامی خواب ها ما شاهد چنین فرایندی هستیم.و اینگونه است که نیروهای غریزی از راه خواب بر روی فعالیت خود آگاه تأثیر می گذارند.میزان خوبی و بدی این تأثیر به محتوای واقعی ناخودآگاه بستگی دارد.اگر ناخودآگاه شامل بسیاری از چیزهایی باشد که باید معمولاً در خود آگاه باشند، بنابراین عملکردش ناموزون و مغشوش خواهد شد.انگیزه هایی بروز می کنند که بر غرایز غیر قابل تردید استوار نیستند و هنگامی موجودیت می یابند و اهمیت روانی پیدا می کنند که به سبب واپس زنی یا بی توجهی ناخودآگاه به آن رانده شوند.این غرایز روی روان ناخودآگاه بهنجار را می پوشانند و نمادها و انگیزه های اصلی را به انحراف می کشانند. از همین رو بهتر است روانکاوی که بدنبال علتهای اختلال روانیست ابتدا بکوشد از بیمار خود پیرامون آنچه دوست دارد یا از آن واهمه دارد اعترافی کم و بیش داوطلبانه بگیرد.این شیوه کار شبیه همان شیوه ی بسیار قدیم اعتراف در کلیسا می باشد که از بسیاری جهات پیشرو فنون روانشناسی امروزی بوده اند.و اگر چه این شیوه ی کار معمولاً مناسب است،اما پاره ای اوقات ممکن است زیان بخش باشد.زیرا ممکن است بیمار از احساس حقارت یا ضعف بسیار دستخوش نابسامانی روحی شود و برایش اگر نگوییم غیر ممکن، دست کم دشوار باشد تا پیش روی خود شاهدی مضاعف بر کمبود شخصییتی اش بیابد.یونگ به این نتیجه رسید که مؤثرتر اینست که ابتدا در بیمار نگرشی مثبت به وجود آوریم. این کار در او احساس امنییت به وجود می آورد و برای طرح مسایل دشوارتر بسیار مفید خواهد بود.

کهن الگو در نماد خواب
من پیش از این اشاره کردم که خوابها کارکردی جبرانی دارند.این فرضیه نشان می دهد که خواب یک پدیده ی عادی روانیست که در آن واکنش های ناخودآگاه یا تحریک های خود انگیخته به خودآگاه راه می یابند.
درست همانگونه که در بدن آدمی مجموعه ای از اندام هایی که هر کدام تاریخ تکامل ویژه ی خود را دارند یافت می شود،در ذهن نیز می توان سازماندهی مشابهی را مشاهده کرد و بدون شک ذهن هم تاریخ تکامل خودش را دارد. البته منظورم از«تاریخ» این نیست که بگوییم ذهن با بازگشت آگاهانه به گذشته بوسیله ی زبان و سایر رسوم فرهنگی ساخته می شود، بلکه منظورم انکشافی است که در ذهن انسان اولیه که هنوز روانش کمی شبیه حیوان بود از نظر زیستی،ماقبل تاریخی و ناخودآگاه، به مرور روی داده است.این روان بسیار کهن اساس ذهن ما را تشکیل می دهد.درست همانگونه که زیست شناس نیازمند علم کالبد شناسی تطبیقی است،روانشناس هم به «علم تشریح تطبیقی روان» نیاز دارد.به بیانی دیگر نه تنها روان شناس به تجربه ی کافی درباه ی خواب و دیگر محصولات فعالیت ناخودآگاه نیازمند است،بلکه باید به علم اسطوره شناسی به معنای وسیع کلمه هم آشنا باشد.و اگر چنانچه به این همه مجهز نباشد به هیچ وجه نمی تواند به وجوه تشابه مهم دست یازد.کهن الگو بر آن است تا انگیزه های نمود هایی که در جزییات کاملاً متفاوت هستند،اما شکل اصلی خود را از دست نمی دهند را به ما بشناساند.کهن الگو در واقع یک گرایش غریزی ست و به همان اندازه ی قوه ی محرکی که سبب می شود پرنده آشیانه بسازد و مورچه زندگی تعاونی خود را سازمان دهد کارآ می باشد.در اینجا لازم است رابطه های میان کهن الگو با غرایز را مشخص کنیم.«غریزه» کششی جسمانی است که به وسیله ی حواس دریافت می شود.البته غرایز به وسیله ی خیال پردازی ها هم بروز می کنند و اغلب تنها به وسیله ی نمایه های نمادین،حضور خود را آشکار می سازند و یونگ همین بروز غرایز را «کهن الگو» نامیده است.منشأ آنها شناخته شده نیست،اما در تمامی ادوار و در همه جای دنیا به چشم می خورند،حتی در جاهایی که نتوان حضورشان را در تداوم نسل ها و آمیزش های نژادی ناشی از مهاجرت توضیح داد.ساختارهای کهن الگو شکل های ایستا ندارند.آنها عناصری پویا هستند و به وسیله ی قوای محرکه که مانند غرایز خود انگیخته هستند بروز می کنند.
بنابراین کهن الگو ابتکار عمل و نیروی خاص خود را دارا می باشند.آنها می توانند هم تعبیر پر مفهوم خود را به شکلی نمادین داشته باشند و هم در موقع مناسب با قوای محرکه و اندیشه های خاص خود مداخله کنند.بنا به میل خود آمد و شد می کنند و اغلب سد راه خواست های خود آگاهانه می شوند و یا آزاردهنده ترین شیوه ها آنها را تغییر می دهند.هنگامی که نیروی خاص کهن الگو را دریافت می کنیم تازه در می یابیم چقدر مجذوب کننده  و تعیین کننده هستند.

نقش نمادها
وقتی روانکاو جذب نمادها می شود، پیش از همه به نمادهای «طبیعی» می پردازد و نه نمادهای «فرهنگی».نمادهای طبیعی از محتویات ناخودآگاه روان سرچشمه می گیرند و بنابراین معرف گونه های فراوانی از نمایه های کهن الگوهای بنیادین می باشند.و در بسیاری موارد می توان این نمادها را به وسیله ی انگاره ها و نمایه هایی که در قدیم ترین شواهد تاریخی و جوامع بدوی وجود دارند، تا ریشه های کهن الگویشان ردیابی کرد.در حالی که نمادهای فرهنگی برای توضیح حقایق جاودانگی بکار گرفته می شوند و هنوز همچنان در بسیاری از ادیان کاربرد دارند.آنها تحولات زیادی کرده اند و فرایند تحولات شان کم و بیش وارد خود آگاه شده است، و بدین سان به صورت نمایه های جمعی مورد پذیرش جوامع متمدن درآمده اند.در دوران گذشته،هنگامی که ادراکات غریزی هنوز به ذهن آدمی راه داشتند، خود آگاه به راحتی می توانست آنها را به صورت مجموعه ای روانی به هم پیوسته درآورد.اما انسان متمدن دیگر توانایی چنینی کاری را ندارد زیرا خودآگاه هدایت شده ی وی از امکان یکسان سازی بخش های تکمیلی غرایز ناخودآگاهش محروم شده است و این امکانات یکسان سازی تکمیلی دقیقاً همان نمادهای فوق طبیعی هستند که همه آنها را مقدس می شمارند.هر چه شناخت علمی افزایش می یابد، دنیا بیشتر غیر انسانی می شود.انسان خود را جدای از کائنات احساس می کند،چرا که دیگر با طبیعت سروکار ندارد و مشارکت عاطفی ناخودآگاه خویش را با پدیده های طبیعی از دست داده است و پدیده های طبیعی هم بتدریج معنای نمادین خود را از دست داده اند .نماد های خواب ما می کوشند این فقدان عظیم تماس را جبران کنند. نمادها،طبیعت اصلی ما را با همه ی غرایز و شیوه های ویژه ی اندیشه هایش نشان می دهند.دریغا که نمادها محتویات خود را با زبان طبیعت که برای ما بیگانه و نامفهوم است بیان می کنند و ما ناگزیریم زبان طبیعت را با واژه ها و کلام عقلانیِ باب روز که خود را از بند دوران قدیم و راز و رمز ویژه ی آن رهانیده اند، بازگو کنیم.

اساطیر باستانی و انسان امروزی
نماد های جاودانه
همانگون که یونگ پیش از این یاد آوری کرد ذهن بشری تاریخ خاص خود را دارد و روان نشانه های فراوانی دالّ بر تکامل خود دارد. البته محتویات ناخودآگاه هم نفوذ سازنده ای بر روی روان دارد. و اگرچه ممکن است خودآگاه ما از وجود آنها بی خبر باشد،اما ناخودآگاه ما در برابر حضور آنها با شکل های نمادین شان که گاه در خواب هم بروز می کنند، واکنش نشان می دهد. ممکن است انسان تصور کند خواب هایش خودانگیخته و بی سروته هستند، اما چنانچه روانکاو حوصله به خرج دهد به سلسله ای از نمادها دست خواهد یافت و متوجه خواهد شد که همگی ساختاری پرمعنا دارند. و اگر بیمار توانست مفاهیم را دریابد،روانکاو خواهد توانست نظر وی را نسبت به زندگی تغییر دهد. پاره ای از نمادهای مربوط به خواب از آنچه  یونگ «ناخودآگاه همگانی» می نامد،یعنی بخشی از روان که میراث روانی مشترک بشریت است، ناشی می شوند.این نمادها آنقدر قدیم و ناآشنا هستند که انسان امروزی قادر نیست آنها را درک و یا مستقیمأ جذب کند.
پیش از آنکه روانکاو بخواهد- به همراه بیمار- بگونه ای مؤثر مفهوم نمادی را بررسی کند، باید ابتدا به شناختی عمیق از ریشه و مفهوم آن دست یابد. زیرا شباهت های موجود میان اسطوره های قدیم و وقایعی که در خواب های انسان امروزی بروز می کنند نه تصادفی هستند و نه بی اهمیت. و سبب هم این است که ناخودآگاه انسان امروزی توانایی آفریدن نمادهایی که در قدیم در آیین ها و باورهای انسان بدوی نمود پیدا می کرده را دارا می باشد.
پاره یی از نمادها مربوط به دوران کودکی و نوجوانی می شوند. پاره یی دیگر مربوط به دوران پختگی و بعضی دیگر به دوران پیری،یعنی هنگامی که انسان خود را برای مرگ گریز ناپذیر آماده میکند. تکامل انگاره های نمادین ممکن است در ذهن ناخودآگاه انسان امروزی درست به همانگونه صورت پذیرد که در آیین های مذهبی جوامع کهن. این حلقه پیوند هم میان اسطوره های اولیه یا باستانی با نمادهای آفریده شده بوسیله ی ناخوداگاه برای روانکاو از اهمیت کاربردی بسزایی برخوردار است.و به وی اجازه می دهد تا بتواند نمادها را در یک چهار چوب تاریخی و در عین حال از نظر روانی بررسی کند. من اکنون به بررسی پاره یی از مهمترین اسطوره های باستان می پردازم تا نشان دهم از چه نظر و چرا آنها مشابه عناصر نمادین موجود در خواب های ما هستند.

قهرمانان و کسانی که آنها را می سازند
اسطوره قهرمان رایج ترین و شناخته شده ترین اسطوره هاست.و ما آن را در اساطیر قدیم یونان و روم ،در قرون وسطا،در خاور دور،در میان قبایل بدوی کنونی میابیم، و در خواب های ما هم پدیدار می شود.اما اسطوره ی قهرمان ویژگی بسیار مهم دیگری نیز دارد که در واقع کلید دستیابی به درک آن است. در بسیاری از این افسانه ها قدرت های پشتیبان یا نگهبانان ناتوانی اولیه ی قهرمان را جبران می کنند و وی را قادر می سازند تا عملیات خود را که بدون یاری گرفتن از آنها نمیتواند انجام دهد، به سرانجام برساند.باید توجه داشت که حال و هوای سرگذشت قهرمان در هر دوره ی آن با روند انکشاف خویشتن خودآگاه فرد و مشکلی که در لحظه ای خاص از زندگی خود با آن روبرو می شود، انطباق دارد.
به بیانی دیگر،تحول نمایه ی قهرمان در هر مرحله از تحولات شخصیت انسانی بازتاب می یابد.
پروفسور رادِن چهار دوره را در تحول اسطوره ی قهرمان از یکدیگر متمایز کرده است.و آنها را دوره ی حیله گر ،دوره ی سگ تازی،دوره ی شاخ قرمز و دوره ی دوقولوها نامیده است.و ذکر این نکته که :«این تحولات بیانگر کوشش ما برای حل مشکلات بالندگی مان به یاری خیالپردازی درباره ی افسانه ی ابدی است»، نشان از درک درست وی از مفهوم روانی این تحولات دارد. اولین دوره یعنی دوره ی حیله گر مربوط می شود به ابتدایی ترین دوره ی زندگی. شخصیت حیله گر زیر سلطه ی امیال خود قرار دارد و وضعیت روحی یک کودک را داراست. و از آنجایی که هدفی جز ارضای ابتدایی ترین نیازها ی خود ندارد، بنابراین بی رحم ،بدبین و بی احساس است.شخصیت وی در ابتدا قالب یک حیوان را دارد که مدام دست به کارهای شرورانه می زند. اما نرم نرمَک تغییر چهره می دهد و پس از طی دوران هرزه گری چهره ی انسان کامل را به خود می گیرد.شخصیت دوم سگ تازی است.که او هم مانند حیله گر ابتدا به شکل حیوان است . پیش از آنکه به هیئت کامل انسانی درآید آفریننده ی فرهنگ «آنکه تغییر میدهد» می شود.پروفسور رادن می نویسد این اسطوره چنان نیرویی داشت که طرفداران آیین پی اوت بهنگام گسترش مسیحیت در قبیله شان به سختی حاضر بودند از آن چشم پوشی کنند.این شخصیت کهن الگویی به نسبت شخصیت حیله گر پیشرفت محسوسی دارد.متمدن شده است و کشش های غریزی کودکانه ای را که در دوران حیله گر داشت، اصلاح کرده است.شاخ قرمز سومین مرحله از شخصیت های قهرمانی است شخصیتی مبهم دارد و می گویند در میان ده برادر از همه جوانتر است. او کهن الگوی قهرمانی ست که از آزمونهایی مانند سواری یا جنگ سربلند بیرون می آید.او دارای قدرتی است که بر غول ها چیره می شود و پشتیبانی قدرتمند در قالب رعد دارد که توفان به پا کننده در هنگام راه رفتن دارد اوخر داستان،قهرمان – خدا ناپدید می شود و جای خود را در روی زمین به شاخ قرمز و پسرانش میدهد. و خطرهایی که نیکبختی و امنیت انسان را تهدید می کنند، از این پس از خود انسان سرچشمه می گیرند.
و سرانجام آخرین دوره یعنی دوقولوها مهمترین پرسش را مطرح میکند؛تا به کی موجودات بشری به خاطرپیروز شدن بر موانع باید قربانی غرور و یا به زبان اسطوره ای قربانی حسادت خدایان شوند؟
آنها در شکم مادر خود یکی بودند و به هنگام تولد از یکدیگر جدا شدند.این دو کودک بیانگر دو چهره ی طبیعت انسانی هستند.یکی گوشت،تن،جسم،شهوت و... است که بردبارو ملایم و بدون ابتکار است. و دیگری ریشه،بیخ،بن و ... که پویاست و همواره آماده ی عصیانگری .در پاره ای از داستانهای مربوط به دوقولوها این دو شخصیت تا آنجا تحول پیدا کرده اند که یکی نمایانگر درونگرایی است که نیروی اصلی به توان اندیشه وابسته است و دیگری نمایانگر برونگرایی یعنی مرد عمل و کارهای بزرگ برای زمانی دراز. این دو قهرمان شکست ناپذیرند.وقتی دوقولوها یکی از چهار حیوان نگهدارنده ی زمین را می کشند دیگر از حد می گذرند و زمان پایان دادان به زندگی شان فرا میرسد و مستوجب مرگ می شوند. بدین سان ما هم در دوره ی شاخ قرمز و هم در دوره ی دوقولوها با مضمون قربانی و مرگ قهرمانان به عنوان تنها راه علاج غرور بیش از حد بر می خوریم.

کهن الگوی آیین آموزش اسرار مذهبی
تاریخ گذشته و همینطور آیین های مذهبی جوامع بدوی امروزی نمونه های بسیاری از آیین های مربوط به آموزش اسرار مذهبی که به وسیله ی آن دختران و پسران جوان از والدین خود جدا می شوند و به عضویت قبیله یا طایفه در می آیند را ارایه می دهد.
بر مبنای نظر یونگ در این مراسم «توان فرسایی که بسیار شبیه تقدیم قریانی به خدایان حافظ فرد جوان است»ما می بینیم نفوذ کهن الگوی اولیه هرگز بمانند آنچه در مبارزه ی نمادین قهرمان و اژدها روی می دهد،منکوب نمی شود.زیرا گونه ای احساس بیگانگی دایمی نسبت به نیروهای روینده ی ناخودآگاه را بوجود میآورد.در جوامع قبیله ای،این آموزش اسرار مذهبی ست که به شایسته ترین شیوه ای مشکل را حل کرده است. مراسم،نوآموز را به ژرفترین سطح همانندی اولیه میان مادر و فرزند یا «من» و «خود» می برد و بدین ترتیب او را ناگزیر به تجربه ی مرگی نمادین می کند.آیین های دینی قبایل یا جوامع تکامل یافته تر همواره بر مراسم مرگ و زندگی دوباره تأکید دارند.یعنی برای نو آموز«مراسم گذار» از یک مرحله ی زندگی به مرحله ی دیگر را به اجرا می گذارند،حال خواه از اولین به آخرین دوران کودکی باشد یا از نخستین به آخرین دوران شباب و یا از آن به دوران پختگی .

فرایند فردیت
تکامل روانی
 یونگ در آغاز کتاب،خواننده را با مفهوم «ناخودآگاه»،ساختارهای فردی و جمعی آن و زبان نمادینی که به یاری آن خود را بیان می کند، آشنا ساخت.
یونگ نشان داد که همه چیز بستگی به انطباق تعبیر با ویژگی های فردی مورد نظر دارد. تعبیر باید مناسب وضع فرد مورد نظر باشد و به قول معروف به او«بچسبد» و با توجه به همین دیدگاه است که یونگ مفهوم و کارکرد خوابها و نمادهایشان را شرح داد.یونگ با مطالعه بر روی تعداد زیادی از مردم و تحلیل خواب هایشان متوجه شد که خواب نه تنها به چگونگی زندگی خواب بیننده بستگی دارد،بلکه خود بخشی از بافت عوامل روانی آن است. او همچنین دریافت که خواب در مجموع از یک ترتیب و شکل باطنی تبعییت می کند و نام آن را «فرایند فردیت» گذاشت.
از آنجایی که صحنه ها و نمایه های خواب هر شب تغییر می کند بنابراین هر کسی نمیتواند تداوم آنها با یکدیگر را دریابد. اما اگر کسی توالی خواب های خود طی سالیان دراز را مورد مطالعه قرار دهد، متوجه خواهد شد که پاره یی محتویات آنها به تناوب آشکار و ناپدید می شوند. بسیاری از مردم همواره خواب یک شخصیت،یک منظره یا یک موقعیت را می بینند. که اگر چنانچه آنها را به طور پیوسته مورد مطالعه قرار دهیم، خواهیم دید نمایه های آنها آرام اما محسوس تغییر می کنند و هرگاه خود آگاه خواب بیننده تحت تأثیر خواب هایش قرار گیرد تغییرات شتاب بیشتری خواهند گرفت. بنابراین زندگی رویایی ما تحت تأثیر پاره ای مضامین و گرایش های دوره ای،تصویر پیچیده ای بوجود میاورد و اگر کسی تصویر پیچیده ی یک دوره طولانی را مورد مطالعه قرار دهد در آن گونه ای گرایش یا جهت پنهان اما منظم مشاهده میکند که همانا فرایند رشد روانی تقریباً نامحسوس فردییت است و موجب می شود شخصییت فرد به مرور غنی تر و پخته تر شود. به نظر می آید مرکز سازماندهی که این کنش منظم از آن ناشی می شود نوعی هسته ی اتمی متعلق به سیستم روانی باشد که میتوان آن را به مانند مُبدع،سازنده و منبع نمایه های رویا انگاشت. این مرکز از مجموعه ی روان اصلی شکل گرفته است و یونگ آن را «خود» می نامد تا از «من» که تنها بخش کوچکی از روان را تشکیل میدهد متمایز کرده باشد.
می توان خود را به مانند راهنمای درونی و متمایز از شخصیت خودآگاه انگاشت،که تنها از طریق تحلیل خواب ها قابل دسترسی می باشد. این خوابها نشان می دهند«خود» مرکز تنظیم کننده ای ست که سبب گسترش و رشد بالنده ی شخصیت می شود. اما این وضعیت غنی و جامع روان در ابتدا بصورت بالقوه و مادرزادی وجود دارد که ممکن است بسیار جزئی پدیدار شود یا برعکس کم و بیش و بطور کامل در خلال زندگی انکشاف پیدا کند و میزان انکشاف هم بستگی به خواست «من» در توجه به پیام های «خود» دارد.
بسیاری از مردم به یونگ به خاطر عدم ارایه ی منظم موضوعات روانی خرده گرفته اند،اما آنها فراموش می کنند عنصر روانی که از تجربه ی زندگی ناشی می شود،بار عاطفی ماهیتأ غیر منطقی و متغییر دارد،که جز در صورت ظاهر به نظم در نمی آید.

نخستین برخورد با ناخودآگاه
برای بیشتر مردم سالهای جوانی با بیداری و آگاهی فرد نسبت به خود و دنیا مشخص میشود. کودکی دورانی است که در آن هیجان ها در اوج خود می باشند و نخستین خوابهای کودک اغلب به شکل نماد ساختار اساسی روان بروز می کنند و نشان می دهند این ساختار روانی در آینده چه سرنوشتی را برای کودک رقم خواهد زد.
گاهی نه یک خواب بلکه رویدادهای شگفت انگیز و فراموش ناشدنی به شکلی نمادین آینده را پیشگویی می کند.بحران اولیه زندگی فرد هم درست به همینگونه است. انسان بدنبال غیر ممکنی میگردد که هیچکس درباره آن چیزی نمیداند. در چنین شرایطی هر گونه اندرز و توصیه مانند اینکه عاقل باشد،استراحت کند،کمتر کار کند ،بیشتر معاشرت کند و یا برای خود سرگرمی دست و پا کند،بی فایده است. هیچکدام از اینها نمی تواند سبب کاهش درد فرد شود یا دست کم بندرت میتواند مؤثر افتد. شاید تنها یک راه به نتیجه برسد و آن هم دستیابی به سایه های تردید است که بتدریج پیرامون فرد را میپوشاند . که البته بدون پیشداوری و بگونه ای کاملاً ساده باید کوشید به هدف پنهان و ماهیت درخواست این سایه ها از فرد دست یافت.

کشف سایه
خواب ما را با جنبه هایی از شخصیت مان که به دلایل گوناگون ترجیح میدهیم از نزدیک آنها را موشکافی نکنیم، آشنا می سازد.این همان است که  یونگ آگاهی از «سایه» می نامید. البته سایه تمام شخصیت ناخودآگاه نیست،بلکه نمایانگر صفات و خصوصیات ناشناخته یا کم شناخته شده ی «من» است که بخشی از حوزه ی شخصی روان را تشکیل میدهد و براحتی میتواند مربوط به خود آگاه هم باشد. از پاره ای جهات سایه میتواند شامل عوامل جمعی برآمده از منبعی خارج از زندگی شخصی فرد نیز باشد.
اینکه سایه دوست ما بشود یا دشمن ما،بستگی تام به خودمان دارد. در واقع سایه درست همانند هر موجود بشریست که ما با وی زندگی میکنیم و باید دوستش بداریم.
البته گاهی پیش می آید که فردی ناگزیر شود با طرف بد طبیعت خود بسازد و طرف بهتر خود را سرکوب کند. در این صورت سایه در خوابهای وی به شکلی مثبت بروز خواهد کرد. و هنگامی که فردی خود را در اختیار هیجان ها و احساسات خود انگیخته‌ی خود میگذارد ممکن است سایه اش بصورت روشنفکری سرد و منفی پدیدار شود.و در این صورت سایه بیان کننده ی داوری های بدبینانه و اندیشه های منفی واپس نهاده شده میگردد. بنابراین سایه هر شکلی که بخود بگیرد به هر حال بیانگر طرف مخالف «من»است و نمود آن دسته از خصوصیاتی ست که ما از وجود آن بیش از هر چیز دیگری نزد دیگران متنفریم.اگر ما بتوانیم صادقانه و با دور اندیشی این سایه را با شخصیت خود آگاهمان درآمیزیم مشکل به آسانی قابل حل خواهد شد. اما متاسفانه امکان اینکار همیشه وجود ندارد،زیرا سایه چنان تحت تأثیر هیجان قرار دارد که گاه خرد نمیتواند بر آن چیره شود. گاه تجربه ای تلخ میتواند به یاری ما بشتابد، و به بیانی دیگر باید بلایی سرمان بیاید تا گرایش ها و انگیزه های سایه فروکش کند. گاهی هم یک تصمیم قهرمانانه می تواند همین نتیجه را  ببار آورد،البته تنها در صورتی که انسان بزرگ درون ما یعنی «خود»در این کار ما را یاری دهد.این حقیقت که سایه شامل نیروی عظیم کشش هایی مقاومت ناپذیر است بدین معنا نیست که همواره می توان آنها را قهرمانانه سرکوب کرد. گاهی سایه تنها بدین سبب قدرتمند است که «خود»هم همسوی آن است،بگونه ی که انسان نمی داند سایه او را بر می انگیزد یا«خود». متاسفانه ناخودآگاه همانند چشم اندازی می ماند که زیر نور مهتاب قرار گرفته باشد،یعنی همه چیز آن مبهم و در هم انگیخته می نماید و انسان هرگز نمیداند با چه سرو کار دارد و ابتدا و انتهای هیچ چیز مشخص نیست. و این را «درهم آمیختگی» محتویات ناخودآگاه می نامند. هنگامی که یونگ یک جنبه از شخصیت ناخودآگاه را «سایه» نامید به عاملی نسبتاً مشخص اشاره داشت. اما گاه ممکن است همه چیز و حتا ارزشمندترین و اصیل ترین نیروها هم که«من»از آنها بی خبر است با سایه مشتبه شوند.
اگر سایه شامل نیروهای مثبت و حیاتی باشد باید آنها را با زندگی فعال در بیامیزیم و نه اینکه سرکوبشان کنیم.«من» باید دست از منیت و خودخواهی بردارد و اجازه دهد تا چیزی که ظاهرأ منفی است،اما در واقع منفی نیست، شکوفا گردد. و این فداکاری قهرمانانه ای (البته به مفهوم وارونه ی آن)در حد غلبه بر عاطفه را می طلبد.
گاهی تمام کوشش هایی که برای درک پیام ناخودآگاه صورت میگیرد هدر میرود و در این صورت باید جسورانه کاری را انجام دهیم که به نظر درست می آید و در عین حال مراقب باشیم چنانچه ناخودآگاه ناگهان جهت دیگری را نشان داد ما نیز راه خود را تغییر دهیم. همچنین ممکن است ندرتأ فردی ترجیح دهد در برابر کشش های ناخودآگاه ایستادگی کند،البته بیشتر برای رهایی از بند تغییر خود تا دور شدن از معیارهای انسانی. نیرو و باریک بینی مورد نیاز«من» برای چنین تصمیمی به گونه ای نهایی از انسان بزرگ که ظاهرأ مایل نیست خیلی آشکارا خود را نمایان سازد تراوش میکند. ممکن است «خود» از «من» بخواهد آزادانه انتخاب کند و یا اینکه «خود» وابسته به تصمیم های خود آگاه شود تا بتواند بهنگام بروز مشکلات روانی بسیار حاد خود را نمایان کند. هیچکس نمیتواند به قضاوت دیگران درباره ی خود بسنده کند. هر فردی باید خود مشکل خود را حل کند و کاری انجام دهد که به نظرش درست می آید.

عنصر مادینه یا عنصر زنانه
مسایل پیچیده و دقیق اخلاقی تنها از طریق سایه پدید نمی آیند و یک شخصیت درونی دیگر هم اغلب خود را نمایان می سازد. اگر خواب بیننده مرد باشد به شخصیتی زنانه در ناخودآگاه خود دست خواهد یافت و اگر زن باشد به شخصیتی مردانه. اغلب این شخصیت نمادین دوم در پس پشت سایه ظاهر می گردد و خود مشکلات تازه ای را به وجود می آورد. یونگ این تصویر مردانه و زنانه را«عنصر نرینه» و «عنصر مادینه» نامیده است. عنصر مادینه تجسم تمامی گرایش های روانی زنانه در روح مرد است،همانند احساسات،خلق و خوهای مبهم،مکاشفه های پیامبر گونه،حساسیتهای غیر منطقی،قابلییت عشق شخصی،احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط با ناخودآگاه که اهمیتش از آنهای دیگر کمتر نیست.جلوه های فردی عنصر مادینه معمولاً بوسیله ی مادر شکل می گیرد و اگر مرد حس کند مادرش تأثیری منفی بر روی وی گذاشته عنصر مادینه ی وجودش بصورت خشم،ناتوانی و تردید بروز می کند. شخصیت منفی عنصر مادینه- مادر در چنین مردی مدام یادآور می شود که :
«من هیچ نیستم. هیچ چیز برای من مفهومی ندارد و من بر خلاف دیگران از هیچ چیز لذت نمی برم.»این خلق و خوی عنصر مادینه می تواند سبب ناهنجاری،ترس از بیماری،ناتوانی و تصادف گردد و زندگی سراسر غمگین و خسته کننده می شود.این خلق و خوهای تیره و تاریک ممکن است حتی موجب خودکشی مرد شوند و عنصر مادینه تبدیل به عفریت مرگ گردد.رایج ترین نمود عنصرمادینه تخیلات شهوانی ست.
مردان ممکن است بجایی کشیده شوند که خود را با دیدن فیلم،نمایش یرهنه شدن زنان و پرداختن به کتابهای بی پرده جنسی ارضا کنند و این جنبه ی ناهنجار و بدوی عنصر مادینه تنها زمانی شکل می گیرد که مرد به قدر کافی مناسبات عاطفی خود را پرورش نداده باشد و وضعیت عاطفی وی نسبت به زندگی ،کودکانه باقی مانده باشد.
تمامی این جنبه های عنصر مادینه همان ویژگی جنبه های سایه را دارا می باشند؛ یعنی میتوانند بگونه یی فرافکن شوند که در نظرفرد خصوصیات فلان زن واقعی را تداعی کنند و این همان فرافکنی عنصر مادینه است که موجب می شود مرد به هنگام اولین برخورد پندارد «او» همان زنی ست که در جستوجویش بوده و فکر کند او را از پیش می شناخته و چنان شیفته اش شود که همه دیوانه اش بخوانند و دقیقاً این زنان «پری گونه» هستند که فرافکنی عنصر مادینه را موجب می شوند. جنبه های مثبت عنصر مادینه هم بسیار مهم هستند ،مثلا عنصر مادینه مرد را یاری می دهد تا همسر مناسب خود را بیابد.عملکرد مهم دیگر عنصر مادینه این است که هرگاه ذهن منطقی مرد از تشخیص کنش های پنهان ناخودآگاه عاجز شود، به یاری وی بشتابد تا آنها را آشکار کند.نقش حیاتی تر عنصر مادینه این است که به ذهن امکان می دهد تا خود را با ارزش های واقعی درونی همساز کند و راه به ژرفترین بخش های وجود برد.
یونگ انکشاف عنصر مادینه را در چهار مرحله می داند:نخستین مرحله میتواند بوسیله حوّا که روابطی کاملا ًغریزی و زیستی داشت نمادین شود. دومین مرحله را در هلِن فاست مشاهده کرد:او گرچه شخصیتی افسانه ای و زیبا داشت اما عناصری جنسی همچنان مشخصه اش بودند. سومین مرحله میتواند بوسیله ی مریم باکره نشان داده شود. مرحله ای که در آن عشق خود را تا به مقام پارسایی روح بالا می برد. چهارمین مرحله خرد است که حتی از پارسایی و خلوص که بوسیله ی سرود سولامیت ،سرآمد سرودهای نمادین شده نیز، فراتر می رود. 

اما نقش عنصر مادینه به مثابه راهنمای درونی ما در عمل چیست؟
عنصر مادینه هنگامی نقش مثبت می گیرد که مرد بگونه ی جدی به احساسات،خلق و خو،خواهش ها و نمایه هایی که از آن تراوش می کند توجه کند،و به آنها شکل بدهد و نکته ی اساسی در اینجا این است که آن را مطلقا واقعی بنگریم و احترام بیش از حد به عنصر مادینه به منزله ی تمثیل مذهبی،خطراز دست دادن جنبه های فردی را دارد و اگر آن را به مانند موجودی منحصرأ شخصی تلقی کنیم خطر فرافکنی به وجود خواهد آمد و بسیار مشکل آفرین خواهد شد،چرا که یا مرد قربانی تمایلات جنسی خود می کند و یا ناگزیر به بند یک زن واقعی می کشاند.در این مرحله، تنها تصمیم دردآور اما سخت آسان،جدی گرفتن تخیلات و احساسات است که می تواند از رکود کامل فرایند فردیت جلوگیری کند،زیرا تنها در این صورت است که مرد می تواند به معنای این تمثیل به مانند واقعیتی درونی دست یابد و به لطف همین مسئله،عنصر مادینه همان می شود که در اصل بود،یعنی «زن در درون مرد» که پیام های اصلی «خود»را منتقل می کند.

عنصر نرینه یا عنصر مردانه
تجسم عنصر نرینه در ناخودآگاه زن همانند عنصر مادینه در مرد جنبه های مثبت و منفی دارد.اما عنصر نرینه بندرت تخیلات جنسی نمود پیدا می کند و اغلب به صورت اعتقاد نهفته ی «مقدس» پدیدار می شود .هنگامی که زنی به گونه ای علنی و با پا فشاری دست به ترویج اعتقادات مردانه می زند یا می کوشد با برخوردهای خشونت بار اعتقادات خود را بیان کند،به آسانی روان مردانه ی نهفته ی خود را بر ملا می سازد.
عنصر نرینه حتی در زنانی هم که ظاهرأ طبعی بسیار زنانه دارند، ممکن است به گونه ی خشن و بی رحم بروز کند و ممکن است انسان با چیزی در درون زن روبرو شود که لجباز و سرد و کاملاً غیر قابل دسترسی ست. عنصر نرینه هرگز استثناء را باور ندارد.بندرت می توان با عقیده ی عنصر نرینه مخالفت کرد،زیرا اگرچه همواره با شرایط خاصی که وجود دارد جور نیست اما معمولاً درست از آب در می آید و هر چند به نظر منطقی می آید اما هیچ ارتباطی با مشکل بوجود آمده ندارد.عنصرنرینه هم به مانند عنصرمادینه شامل چهار مرحله ی انکشاف است. نخست به صورت نیروی جسمانی ظاهر می گردد،در مرحله بعد،دارای روحی مبتکر و قابلییت برنامه ریزی می شود. عنصر نرینه در مرحله سوم در قالب«گفتار» بروز میکند و به صورت کشیش یا استاد پدیدار می شود و سرانجام در چهارمین و والاترین مرحله با تجسم اندیشه نمودار می شود. در این مرحله،عنصر نرینه هم بمانند عنصر مادینه نقش میانجی تجربه مذهبی را ایفا می کند و به زندگی مفهومی تازه می بخشد. عنصر نرینه به زن صلابت روحی می دهد،نوعی دلگرمی نادیدنی درونی برای جبران ظرافت ظاهرش.عنصر نرینه در پیشرفته ترین شکل خود زن را به تحولات روحی دوران خود پیوند می دهد و حتی سبب می شود بیش از مردان انگاره های خلاق را پذیرا شود و از همین رو در دوران گذشته در بسیاری از کشورها وظیفه ی پیشگویی آینده و اراده ی خداوند به عهده ی وی بود. جسارت خلاق عنصر نرینه ی مثبت گاه انگاره ها و اندیشه هایی را ارایه می دهد که موجب می شود مردان به کارهای جدید روی آورند.همانگونه که پیش از این گفتم،طرف مثبت عنصر نرینه می تواند بانی روح مبتکر،شجاعت،شرافتمندی و در عالی ترین شکل خود وسعت روحی باشد.زن از طریق عنصر نرینه می تواند به انکشاف نهفته در شرایط عینی شخصیتی و فرهنگی خود،آگاهی یابد و به زندگی روحانی تری دست یابد و یا در این صورت البته عنصر نرینه باید از بیان عقاید مطلق انعطاف ناپذیر دست بکشد. زن باید شهامت و فراخی روح که لازمه ی شک در باورهای مقدس وی است را دارا شود و تنها در این صورت است که می تواند با ناخود آگاه خود به ویژه وقتی با عقاید عنصر نرینه اش در تضاد می افتند، همساز شود و بدین سان است که «خود» متجلی می شود و زن می تواند خواسته های او را درک کند.

«خود»: نمادهای تمامیت
وقتی فرد به صورت جدی و با پشتکار با عنصر نرینه یا عنصر مادینه ی خود مبارزه کرد تا با آن متشبه نشود،ناخود آگاه خصیصه خود را تغییر می دهد و به شکل نمادین جدیدی که نمایانگر«خود» یعنی درونی ترین هسته روان است، پدیدار می شود. در خواب زنان این هسته معمولاً در قالب شخصیت برتر زن مانند راهبه،ساحره،مادر زمین، الهه ی طبیعت و یا عشق جلوه گرمی شود و در خواب مردان در قالب آموزش دهنده ی اسرار مذهبی،نگهبان،پیر خردمند،روح طبیعت و ... نمود پیدا می کند.
شکل انسانی حال در هر سن و سالی که باشد تنها یکی از بیشمار نمودهای«خود» است. متفاوت بودن سن و سال افرادی که خود در آن ها ظاهر میشود نشان می دهد نه تنها خود در تمام دوران زندگی افراد هست، بلکه فراسوی گذشت زمان در زندگی که به آن آگاهی داریم به وسیله آن به تجربه ی زمان دست می یابیم، نیز قرار دارد.
اگر چه خود در تجربه ی خود آگاه ما از زمان قرار دارد اما معمولاً در همه جا حضور دارد و همواره به شکل خاصی خود را تبیین می کند مثلاً به شکل انسانی غول آسا که تمامی جهان را در خود دارد. در چین قدیم بر این باور بودند که پیش از آفرینش جهان مردی غول پیکر بنام پان کو(pan ku) وجود داشته است و هم او بوده که به آسمان و زمین شکل داده است،از گریه ی او رودخانه زرد به وجود آمده و از نفس او بود که باد وزید او به هنگام مرگ بر روی زمین افتاد و تلاشی بدنش پنج کوه مقدس چین را پدید آورد. ما پیش از این مشاهده کردیم، ساختار نمادینی که ظاهراً به فرایند فردیت اشاره دارد بر پایه ی چهار کنش استوار است مانند چهار رکن خودآگاه یا چهار مرحله ی عنصر مادینه و عنصر نرینه.
بر مبنای بسیاری از اسطوره ها،انسان غول آسای در برگیرنده ی جهان تنها سرآغاز زندگی نیست،بلکه دلیل وجودی آفرینش است. این گفته ی استاد اِکهارت در قرون وسطاست که:«تمامی غلات به گندم ختم می شوند،تمامی جواهرات به طلا و تمامی مخلوقات به انسان». اگر از نظر روان شناسی به این گفته بنگریم کاملاً درست است زیرا تمامی حقایق درونی روانی فرد سرانجام به نماد خود ختم می شود و این در عمل بدان معناست که رفتار بشر هرگز نمیتواند به گونه ای کامل به وسیله ی غرایز منفرد یا سازو کارهای هدایت شده ای همچون گرسنگی،توانایی،جنسیت،بقا وجاودانگی گونه ها بیان گردد. به بیان دیگر هدف اصلی انسان خوردن،آشامیدن و ... نیست و انسان بودن است.
یکی دیگر از تجسم های خود بیان تخیل فعال است. تخیل فعال نوعی اندیشیدن است که در خلال آن تخیل می تواند به طور ارادی با ناخوداگاه خود ارتباط برقرار کند و رابطه ی خودآگاهانه ای با پدیده های روانی خویش داشته باشد. تخیل فعال یکی از مهمترین کشفیات یونگ است.خود معمولاً به صورت یک حیوان نمود پیدا می کند و طبیعت غریزی ما و پیوند آن با محیط را نمادین می کند. رابطه ی خود با طبیعت پیرامون و حتی کیهان احتمالاً از این ناشی می شود که روان ما به نحوی در بافت دنیای درونی و بیرونی مشارکت دارد و تمام نمودهای عالی زندگی به گونه ای با تداوم زمان و مکان هماهنگ هستند. ناخودآگاه ما نیز به نحوی که کاملاً از فهم ما خارج است، با محیط گرداگردمان یعنی گروه اجتماعی که به آن تعلق داریم و با جامعه به طور کلی و فراسوی اینهمه با بعد مکان و زمان و تمامی طبیعت هماهنگ است.
البته این یاری ویژه ی ناخودآگاه تنها شامل انسانهای بدوی نمی شود و بر مبنای کشف یونگ خواب میتواند به انسان متمدن هم پند مورد نیازش برای حل مشکلات درونی و بیرونی وی را بدهد. اگر ما با دقت به خوابهای خود توجه کنیم نرم نرمک وارد دنیای سرشار از رویدادهای مهم و نظم پنهان می شویم. با این همه خوابهای ما در درجه اول مربوط به سازگاری ما با دنیای بیرون نمی شود و در دنیای متمدن مان بیشتر به وسیله ی «من» به انکشاف رفتار درونی درست نسبت به خود قرار دارند،زیرا ارتباطهای امروزی ما به سبب رفتار و شیوه های اندیشه مان به مراتب بیش از انسانهای بدوی دچار اختلال می شوند،انسانهای بدوی معمولاًبه گونه ای مستقیم با مرکز درونی خود ارتباط دارند،در حالیکه ما با ناخودآگاه بی هویت خود چنان گرفتار مشکلات بیرونی و بیگانه با طبیعت خودمان شده ایم که «خود» با دشواری بسیار می تواند پیام هایش را به گوشمان برساند.ذهن خودآگاه ما تصور فریبنده ای از دنیای بیرونی،حقیقی و کاملاً مشخص ارایه میدهد و بدین سان راه را بر دریافتهای دیگر می بندد. با اینهمه ما به وسیله ی طبیعت ناخودآگاه خودمان به گونه ای وصف ناپذیر با محیط روانی و مادی پیرامون در ارتباطیم. این که والاترین و رایج ترین نماد «خود» ماده ی ست غیر عالی،قلمرو جدیدی از کنکاش و مطالعه را می طلبد.منظور من در اینجا روابط هنوز ناشناخته ی میان آنچه ما روان ناخودآگاه مینامیم با آنچه ماده خطابش می کنیم، است. یونگ با پژوهش درباره ی این روابط مفهوم جدیدی ارایه داد و خود آن را «تصادف پر معنی»نامید. به این معنی که میان رویدادهای بیرونی و درونی که از نظر علّی با یکدیگر ارتباط ندارند، یک «همزمانی پر معنی» وجود دارد و در اینجا تأکید بر روی کلمه «پر معنی» است. هر کجا که  یونگ با چنین همزمانی معنایی در زندگی افراد برخورد کرد، چنین به نظر می آمد که یک کهن الگو در ناخودآگاه آنها دست به کار شده است.

ارتباط با خود
در این دوران ،مردم به خصوص آنهایی که در شهرها زندگی می کنند از احساس وحشتناک تهی بودن و اندوه رنج می برند و گویی انتظار چیزی را می کشند که هرگز فرا نمی رسد. گرچه سینما و تلویزیون،نمایش های ورزشی و رویدادهای سیاسی آنها را برای مدتی سرگرم می کند اما باز ناکام و درمانده در برابر کویر زندگی خویش قرار می گیرند و تنها حادثه ی که هنوز هم برای انسان امروزی ارزشمند است،در پهنه ی درون روان ناخودآگاه قرار دارد. یونگ شیوه ی برای راه یابی به این مرکز درونی وارتباط با راز ناخودآگاه زنده،به تنهایی و بدون کمک،ابداع کرد. کوشش برای توجه کردن دایمی به حقیقت زنده ی «خود» مانند کوششی ست که انسان بخواهد در آن واحد در دو سطح مختلف یا در دو جهان متفاوت زندگی کند و بدین سان انسان همانند گذشته هم خود را وقف فعالیتهای زندگی میکند و هم مراقب تمام اشاره ها و علایمی است که در خواب ها و رویدادهای خارجی بروز میکنند و خود برای نمادین کردن نیات خویش و جریان زندگی از آنها بهره میگیرد.
انسان به دو دلیل عمده تماس خود با مرکز تنظیم کننده ی روان خویش را از دست می دهد. یکی محرکی غریزی یا تصویری بسیار کارا که میتواند فرد را یکسویه نگر کرده توازنش را بر هم زند.دومین مانع درست نقطه ی مقابل اولی است و نتیجه ی استواری بسیار خودآگاه من. اگرچه خودآگاهِ با انضباط برای انجام فعالیتهای انسان متمدن ضروری است، اما این نقیصه ی مهم را هم داراست که می تواند براحتی مانع دریافت انگیزه ها و پیام های برآمده از مرکز گردد.از همین روست که خوابهای مردمان متمدن اغلب می کوشد این قابلیت دریافت را با اصلاح رفتار خودآگاه نسبت به مرکز ناخوداگاه «خود»بهبود بخشند.در میان جلوه های اساطیری «خود» اغلب تصویر چهارگوشه ی جهان را مشاهده می کنیم و در بسیاری از تصویرها «انسان بزرگ» را می بینیم که در میان یک دایره ی چهار قسمتی قرار گرفته است. یونگ برای نشان دادن چنین ساختاری از کلمه هندویی ماندالا(دایره ی جادویی) بهره گرفته است. کلمه ای که معرف نمادین هسته ی اصلی روان است و جوهر آن بر ما معلوم نیست. در حقیقت هر بار که انسان صادقانه به جهان درون خود توجه می کند و می کوشد تا خود را نه با تکرار اندیشه ها و احساسات ذهنی بلکه با تبعیت از نمودهای طبیعت عینی خود یعنی خواب ها و تخیلات اصیل بشناسد،دیر یا زود سروکله ی «خود» آشکار میشود و «من» به نیرویی درونی که تمامی امکانات نو شدن را در خود دارد، دست می یابد. اما در این جا مشکل بزرگی بروز میکند که تا کنون من تنها غیر مستقیم به آن اشاره کرده ام و آن اینکه هر تجسم شخصیت ناخودآگاه، خواه سایه باشد یا عنصر مادینه یا نرینه و یا «خود» تنها جنبه های روشن نداشته بلکه جنبه های تاریک هم دارد. عنصر نرینه و مادینه نیز به همین گونه دارای جنبه ای دوگانه هستند؛این دو هم می توانند موجب تحول جانبخش شخصیت شده،به آن ذهنیتی خلاق بخشند و هم سبب مرگ جسمانی شوند. حتی «خود»،این نماد جامع تمامی ناخودآگاه نیز یک اثر دوارزشی دارد.طرف تاریک «خود» بزرگترین خطر را در بر دارد زیرا «خود» بزرگترین نیروی روان است و ممکن است آدمی راگرفتارجنون عظمت طلبی یا سایر تخیلات فریبنده کند .

جنبه های اجتماعی «خود»
امروزه رشد جمعیت بویژه در شهرها باعث شده مردم نسبت به مسائل روزمره زندگی خود بی تفاوت باشند. نظریه ای که بر مبنای آن همه چیز به فرد بستگی دارد، خواب بر آدمی آشکارمی گردد. گاهی عمیقأ احساس می کنیم که انسان بزرگ چیزی از ما می خواهد. پاسخ مثبت به این تجربه به ما کمک میکند تا خلاف جریان پیشداوری های جمعی حرکت کنیم و به گونه ای جدی از روح خود مراقبت کنیم البته چنین کوششی همواره دلپذیر نیست مثلاً ما دلمان می خواهد که روزهای تعطیل با دوستانمان به گردش برویم اما خوابی که می بینیم ما را بر حذر میدارد و به ما می گوید بهتر است به کاری خلاق بپردازیم. اگر ما به ندای درونی خود گوش کنیم باید منتظر دخالتهای دایمی آن در خودآگاهمان باشیم و این طوری اراده مان در مقابل مقاصد دیگر قرار خواهد گرفت. مقاصدی که مجبوریم آنها را باور کنیم یا نکنیم و همین تا حدودی نشان می دهد چرا تکلیف مربوط به فرایند فردیت اغلب بیش از آنجه یک کامیابی آنی محسوب می شود،باری سنگین می نماید. تمامی فعالیتها و تکالیفی که منحصرأ بخشی از جهان بیرونی را تشکیل می دهند به فعالیتهای پنهان ناخودآگاه زیان می رسانند. انسانها به یاری پیوندهای ناخودآگاه با یکدیگر همساز و موافق می شوند.
تجربه ی علمی و مشاهدات نشان میدهد که نمیتوان بر روی خوابهای خود اعمال نفوذ کرد. گاه ناخوداگاه برای بیان مقاصد خود از یک انگیزه ی مربوط به دنیای بیرونی بهره می گیرد تا اینگونه بنمایاند که از آن متأثر شده است.
هنگامی که شکل دهندگان افکار عمومی فشار تجاری و یا اعمال خشونت را به فعالیت های خود می افزایند به طور موقت به کامیابی دست می یابند. اما تأثیر این کار تنها سرکوبی واکنش های اصیل ناخودآگاه است و بس. و سرکوبی مردم همان ثمره ای را به بار خواهد آورد که سرکوبی فردی؛یعنی از هم گسیختگی روانی و روان نژندی . تمامی کوشش هایی که برای سرکوبی واکنش های اصیل ناخوداگاه صورت می گیرد، در دراز مدت محکوم به شکست هستند،چرا که اساسأ مخالف غرایز ما هستند.کوشش برای نفوذ در افکار عمومی به وسیله ی روزنامه ها،تلویزیون،رادیو و آگهی ها بر دو عامل تکیه دارد. یکی بر شیوه های نمونه گیری سنجش گرایش های «افکار» و «احتیاجات» یعنی رفتارهای جمعی، و دیگر بر پیشداوری ها ،فرافکنیها و عقیده های ناخوداگاه کسانی که خود افکار عمومی را شکل می دهند. اما آمار نمیتواند حقوق افراد را برآورده سازد. چرا که اگر دانه بندی متوسط توده یی سنگ ریزه پنچ سانتیمتر باشد،تنها تعداد کمی از سنگ ریزه ها دقیقا دارای این اندازه می باشند. اینکه عامل دوم نمیتواند کار مثبتی انجام دهد از همان آغاز روشن است. اما هنگامی که فرد خود را وقف فردیت می کند غالبأ سرمشق می شود و اثر مثبتی بر روی افراد دور و بر خود می گذارد. درست همانند جرقه ای که گسترش یابد و این معمولا هنگامی روی می دهد که آدمی نمی خواهد روی دیگران تأثیر بگذارد. هنگامی که نمادهای مذهبی غیر متعارف از ناخوداگاه فردی بروز می کنند،اغلب بیم آن میرود که نمادهای مذهبی به رسمیت شناخته شده را دگرگون ساخته یا تضعیف کنند و همین بیم است که غالباً سبب می شود روانشناسی تحلیلی و ناخودآگاه را پس بزند. سنت های مذهبی که بدنبال روندی بسیار طولانی شکل گرفته اند غالبأ در برابر تغییرات خلاق ناخودآگاه ایستادگی می کنند. عالمان علوم دینی تا حتی از این نمادها و شرایع نمادین که«حقیقی شان» هم می انگارند در برابر بروز رفتار مذهبی روان ناخودآگاه دفاع می کنند و فراموش می کنند ارزشهایی را که از آنها دفاع میکنند وجود خود را مدیون همین رفتار هستند .از همین روست که کشف تازه ی ناخودآگاه یک در را برای همیشه می بندد و این انگاره ی گرانبها رااز نظر برخی افراد  که انسان باید واقعیت روانی فی نفسه را بپذیرد به طور کلی از صحنه خارج می سازد.

نمادگرایی در هنرهای تجسمی
نمادهای مقدس: سنگ و حیوان
انسان با گرایش طبیعی که به آفرینش نمادها دارد، به گونه ی ناخودآگاه اشیاء یا اشکال را تغییر می دهد تا حالتی مذهبی یا هنری به خود بگیرند. تاریخ ما که از گذشته ی بسیار دور همواره تنگاتنگ مذهب وهنر قرار داشته نشان میدهد نمادها برای نیاکانمان پر معنا بوده اند و آنها را به هیجان می آورده اند. ما می دانیم که حتی سنگهای تراش نخورده هم برای جوامع قدیم و بدوی از معنای نمادین والایی برخوردار بوده اند. سنگهای طبیعی و تراش نخورده اغلب به منزله ی جایگاه ارواح با خدایان انگاشته میشدند و در تمدن های نخستین از آنها به عنوان سنگ گور،سنگ تعیین مرز یا اشیاء گرانقدر مذهبی استفاده می کردند. که اینهمه را میتوان به مانند شکل ابتدایی هنر پیکر تراشی دانست و در واقع نخستین کوشش ها برای اینکه به سنگ قدرت بیانی بیش از آنچه طبیعت و تصادف به وی داده شود، داده است.در نخستین دوران تاریخ،انسانها می کوشیدند به آنچه که روح و روان صخره می پنداشتند شکلی قابل شناخت بدهند. در بسیاری موارد این شکل کم و بیش به انسان میماند. نقاشی حیوانات که در پایان قرن گذشته بر روی دیوار غارهای فرانسه و اسپانیا کشف شد،  به دوران یخ بندان برمیگردد. البته باستان شناسان تازه در اوایل قرن بیستم به اهمییت آنها پی بردند و کوشیدند به معنای آنها دست یابند. پژوهشهای آنها از فرهنگی بسیار قدیم و پیش از تاریخ که وجودش غیر قابل باور می نمود خبر می داد. در بسیاری نقاط،با گذشت زمان رفتن در قالب کامل حیوان جای خود را به نقاب حیوانات و شیاطین داد. انسانهای بدوی تمام توان هنری خود را برای ساختن این نقاب بکار می گرفتند و پاره یی از این نقابها از نظر قدرت تأثیر بیان، بی نظیرند.انگیزه ی حیوانی معمولاً طبیعت غریزی بدوی را نمادین می کرده است. حتی انسانهای متمدن هم نمیتوانند شدت محرک های غریزی و ناتوانی آنها در برابر هیجانهای عنان گسیخته ای که از ناخودآگاه تراوش می کند را نادیده انگارند. این موضوع در مورد انسانهای بدوی که خودآگاهشان کمتر رشد یافته و بنابراین کمتر در برابر هیجانات شدید مصونیت دارند، بیشتر صادق است.
در ادیان و هنرهای مذهبی تقریباً تمامی مردمان دنیا خصایص حیوانی در خدایان اصلی و یا خدایانی که حیوان گونه بوده اند، مجسم شده است. اسطوره های یونانی سرشار از نمادهای حیوانی هستند. زئوس پدر خدایان همنشین زنانی می شود که به شکل قو،گاو نر یا عقاب درمی آیند. حتی در مسیحیت هم نمادگرایی حیوانی نقشی بسیار مهم ایفا میکند. سه تن از چهار قدیسی که انجیل را نوشتند نشانه هایی از حیوان در خود داشته اند؛لوقای قدیس نشان گاو نر،مرقُس قدیس نشان شیر و یوحنا نشان عقاب. تنها متّای قدیس است که همانند انسان یا فرشته نمایانده شده است. خود مسیح هم از نظر نمادین به صورت بره ی خداوند تجسم یافته است. بنابراین هر آنچه مادون انسانی و مافوق انسانی است، بخشی از الوهیت است و رابطه ی این دو جنبه ی انسان به زیبایی در نمایه ی تولد مسیح در میان حیوانات یک آغل نمایانده شده است. فراوانی نماد حیوانات در میان ادیان و هنرهای تمامی دوران تنها بیانگر اهمیت نماد نیست،بلکه نشان میدهد تا چه اندازه برای انسان مهم است تا با محتوای روانی نماد،یعنی غریزه در آمیزد. حیوان بخودی خود نه خوب است و نه بد. حیوان تنها بخشی از طبیعت است و نمیتواند از چیزی لذت ببرد که در طبیعتش وجود ندارد. به بیانی دیگر حیوان از غرایز خود پیروی میکند. غرایزی که اغلب برای ما مرموز می نمایند،اما در زندگی خودمان هم وجود دارند؛غریزه اساس طبیعت انسانی ست.
البته اگر حیوان درون انسان تشخیص داده نشود و با زندگی فرد در نیامیزد ممکن است خطرناک شود. انسان تنها آفریده یی است که توانایی چیره شدن بر غرایز خود را دارد.خواب رایجی که در آن یک حیوان سر در پی خواب بیننده می گذارد تقریباهمواره نشان میدهد که غریزه یی از خودآگاه جدا شده است و میبایست بکوشد دوباره به آن بازگردد و وارد جریان زندگی شود. هر چه رفتار حیوان در چنین خواب هایی خطرناک تر باشد روح ابتدایی و غریزی خواب بیننده ناخودآگاه تر است و اگر بخواهیم از بلایای جبران ناپذیر اجتناب کنیم باید این بازگشت به جریان زندگی سریع تر انجام گیرد. غرایز سرکوب یا جریحه دار شده خطرهایی هستند که انسان متمدن را تهدید می کنند و محرکهایی که لگام گسیخته انکشاف می یابند، خطرهایی هستند که انسان بدوی را تهدید می کنند. در هر دوی این موارد ماهیت اصلی«حیوان» دگرگون شده است و در هر دو مورد پذیرش روح حیوانی شرط یگانگی فرد و شکوفایی کامل وی است. انسان بدوی باید حیوان درون خود را رام سازد تا برایش همراهی مفید شود و انسان متمدن باید حیوان درون خود را التیام بخشد و با وی دوست شود.

نماد دایره
دایره نماد«خود»است. خواه این نماد در پرستش خورشید نزد مردمان ابتدایی باشد یا ادیان نوین،در اسطوره ها باشد یا در خوابها. به هر رو همواره بیانگر مهمترین جنبه های زندگی یعنی وحدت و تمامیت آن بوده است. چهار عملکرد خوداگاه یعنی اندیشه، احساس،مکاشفه و شعور که به وسیله ی  یونگ ذکر گردیده به انسان این امکان را می دهد که ادراکات درونی و بیرونی خود را تعبیر کند و انسان به لطف همین چهار عملکرد است که تجربه ی خود را درک و جذب میکند و باز به لطف همین هاست که می تواند واکنش نشان دهد.
در هنرهای تجسمی هند و خاور دور،دایره ی چهار یا هشت پَر الگوی معمول نمایه های مذهبی ست که جهت تمرکز اندیشه به کار می رود. به ویژه در لاماگرایی اهالی تبت ماندلاها که به گونه ای خیره کننده تزیین شده اند نقشی مهم ایفا می کنند. این ماندلاها معمولا معرف رابطه ی کیهان با قدرت الهی هستند.
در اصطلاح روان شناسی نماد وحدت اضداد است،یعنی وحدت دنیای شخصی فناپذیر «من»با دنیای غیر شخصی فناناپذیر«غیرمن». که این اتحاد هدف غایی تمام ادیان است،یعنی وحدت روح با خدا. بدین معنا که آنها بیانگر وحدت و تمامیت روان با «خود»و در برگیرنده ی خودآگاه و ناخودآگاه هستند. در تندیسهای بیانگر وحدت شیوا و شاکتی،تاکید همواره بر وجود تنش میان اضداد است،که نماد بسیاری از این اضداد اشاره به یک فرایند دارند و آن آفرینش یا زایش وحدت است،در حالی که دایره ی چهار یا هشت پر بیانگر وحدت آنگونه که هست، وهمچنین بیانگر ماهیت  با تمامیت وجود است.
ماندلا در معماری هم نقش مهمی ایفا میکند که اغلب به چشم نمی آید. طرح اصلی بناهای مذهبی و غیر مذهبی تمامی تمدن ها برماندلا استوار است و در طرح شهرهای قدیم و حتی جدید هم دیده می شود. طرح ماندلایی چه در معماری کلاسیک و چه در معماری انسانهای بدوی هرگز تابع ملاحظات اقتصادی و زیباشناسی نبوده است، بلکه تبدیل شهر به نمایه ی از جهان منظم بوده است. مکانی مقدس که به وسیله ی مرکز خود به جهان«دیگر» مربوط می شده است. این طرح با احساسات حیاتی نیازهای بشری مطابقت داشته است. هر بنایی خواه مذهبی یا غیر مذهبی که بر مبنای طرح ماندلا ساخته شده باشد فرافکنی تصویر کهن الگویی ست از ناخودآگاه به جهان خارج. شهر، قلعه و یا معبد هر کدام نماد وحدت روانی می شوند و بدین سان بر روی افرادی که وارد آنها میشوند و یا در آن ها زندگی می کندد تأثیری خاص می گذارند. یونگ نوشته است:«اینگونه چیزها ابداع نمیشوند و باید دوباره از ژرفای فراموش شده بیرون بیایند تا ژرفترین مکاشفه های خودآگاه و والاترین مکاشفه های روح را بیان کنند و بدین ترتیب ویژگی یگانه ی خودآگاه امروزی را با گذشته های هزاران ساله ی بشری پیوند دهند».
دایره نماد روح است. چهار گوشه و اغلب مستطیل نمادهای ماده ی زمینی،جسم و واقعیت هستند. در بیشتر آثار هنری نوین میان این دو شکل ابتدایی یا اصلاً رابطه ای وجود ندارد و یا اگر داشته باشد بسیار سست و اتفاقی ست و جدایی آنها از یکدیگر بیانگر نمادین حالت روانی انسان قرن بیستم است. نباید ظهور مداوم دایره و چهار گوشه را کم اهمیت دانست و به نظر می آید نیاز روانی می خواهد با نمادین کردن این دو شکل، توجه خودآگاه را همواره به عوامل اساسی حیاتی جلب کند. نماد دایره نقشی بسیار حیرت بار در یکی از پدیده های بسیار متفاوت زندگی امروزی ایفا کرده و همچنان می کند .

روح پنهان اشیاء
نقاشان نرم نرمَک به«اشیاء جادویی» و «روح پنهان»اشیاء جلب شدند. دکی ریکو که پایه گذار سبک نقاشی متافیزیک است می نویسد:«هر شیئی دو جنبه دارد،یکی جنبه ای که عموماً همه آن را می بینند و دیگر جنبه شبح گونه و متافیزیکی که تنها پاره ای معدود از افراد آن هم در لحظه های بصیرت و تمرکز متافیزیکی قادر به دیدن آن هستند. یک اثر هنری باید بیانگر چیزی بیش از شکل ظاهری خود باشد».
آثار دکی ریکو«جنبه های شبح گونه»ی چیزها را آشکار میکند. جنبه ی شبح گونه ی شیئ در واقع جابجا شدن رویا مانند واقعیات خود شیئ است که پندار گونه از ناخودآگاه تراوش می کند. دکی ریکو که تحت تأثیر فلسفه ی نیچه و شوپنهاور قرار داشت می نویسد:«نیچه و شوپنهاور نخستسن کسانی بودند که معنای ژرف عدم وجود مفهوم زندگی را آموزش دادند و نشان دادند چگونه این عدم وجود مفهوم می تواند تبدیل به هنر گردد... تهیِ وحشتناکی که آنها کشف کردند همان زیبایی خلوت و بی روح ماده است». البته در این که دکی ریکو توانسته باشد«تهیِ وحشتناک»را به «زیبایی خلوت» تبدیل کرده باشد، جای تردید است. برخی تابلوهای وی بسیار نگران کننده هستند ،همانند کابوس وحشتناک. اما او در کوشش خود برای بیان هنری «تهی» تا اعماق وجود انسان معاصر نفوذ کرد.
 یونگ نشان داد خودآگاه کلید ارزشهای ناخودآگاه است و بنابراین نقشی تعیین کننده دارد و این تنها خودآگاه است که شایستگی دستیابی به مفهوم نمایه ها و معنای آنها برای فرد بر مبنای واقعییت زمان آشکار شدنشان را دارند. و تنها در صورت کنش متقابل خودآگاه و ناخودآگاه است که ناخودآگاه می تواند ارزش خود و شاید حتی راه چیره شدن بر نگرانی از تهی را نشان دهد. اگر ناخودآگاه به هنگام فعالیت به حال خود رها گردد،این خطر پیش می آید که غیر قابل مهار شده و یا طرف منفی و ویرانگر خود را بروز دهد. ناخودآگاه طبیعت ناب است و همانند طبیعت آنچه را در خود دارد، سخاوتمندانه به کار می گیرد. اما اگر به حال خود رها شود و خود آگاه انسانی نسبت به آن واکنش ندهد، ممکن است همانند طبیعت داشته های خود را ویران کند و دیر یا زود به تباهی بکشاند. خودآگاهی در نقاشی نوین در ارتباط با به کارگیری اتفاق به عنوان یکی از شیوه های ترکیب نیز نقش دارد.

نتیجه گیری
آنچه در حال حاضر بر ما ثابت شده این است که کهن الگوها نفوذ قابل توجهی روی فرد دارند و هیجانها و چشم اندازهای معنوی و روانی وی را شکل می دهند. بر روی مناسبات فرد و دیگران اثر می گذارند و بدین سان بر روی تمامی سرنوشت وی تأثیر می گذارند.ما همچنین دریافتیم که نمادهای کهن الگویی از ساختار ترکیبی فرد پیروی می کنند و اگر به درستی تفسیر شوند می توانند اثر درمانی داشته باشند. ما همینطور فهمیدیم که کهن الگوها می توانند بر روی ذهن ما کنشی خلاق و یا بر عکس ویرانگر داشته باشند. وقتی الهام بخش انگاره های تازه باشند خلاق می شوند و هنگامی که همین انگاره ها با پیشداوری های خودآگاه که مانع کشفیات بعدی هستند برخورد کنند،آنگاه کهن الگوها نقشی ویرانگر ایفا می کنند. یونگ نشان داد اگر بخواهیم از تضعیف ارزش های فردی و فرهنگی انگاره ها و نمادهای کهن الگویی اجتناب کنیم باید دقیق و به تفکیک تعبیر کنیم. یعنی برای آنها مفهومی ثابت و انتزاعی در نظر بگیریم. یونگ خود بر این باوربود که مضامینش تنها ابزارهای کاری ساده ای هستند که میتوانند برای تسهیل در بهره برداری از قلمرو گشوده شده بر روی پژوهش ها،بدنبال کشف ناخودآگاه به کار روند. کشفی که نه تنها دید ما را نسبت به دنیا فراخ کرد،بلکه دامنه ی آن را دو برابر کرد،زیرا ما را بر آن داشت تا همواره از خود بپرسیم کدام پدیده روانی خودآگاه است و کدام ناخودآگاه و اینکه آیا پدیده های بیرونی«واقعی» به وسیله ی خودآگاه دریافت میشوند یا ناخودآگاه.
به بیانی دیگر،کهن الگوها گرچه با اوضاع بیرونی درهم می آمیزند،اما اساسأ به هم زیستی روان و ماده گرایش دارند. یونگ بر این باور بود که پیش از پرداختن بیش از اندازه به مطالعات نظری انتزاعی پیرامون ماده و روان باید نخست به دانش خودمان درباره ی رابطه ی میان آنچه در قلمروی این دو وجود دارد، بسیار بیافزاییم.
از همین رو آنچه در نظر نخست ممکن است برای خواننده در برخورد با انگاره های وی مبهم بنماید در حقیقت ناشی از فروتنی علمی اوست. فروتنی ای که موجب می گردد همواره امکان کشفیات جدید را در نظر بگیرد و پیچیدگی زندگی را محترم بشمارد.
از نظر یونگ زندگی همواره رازی برانگیزاننده است و به خلاف افراد کند ذهن هرگز زندگی را به مانند واقعیتی از پیش توضیح داده شده،آنچنانکه فکر کنیم همه چیز را درباره ی آن میدانیم،ندانست. به نظر من ارزش انگاره های خلاق در این است که می توانند همچون کلیدی راهگشای روابط غیر قابل فهم حقایق باشند و به ما اجازه می دهند که  راز زندگی راعمیقتر بشکافیم. من ایمان دارم که انگاره های یونگ هم میتوانند با هدایت نگرش متعادلترو اخلاقی تر فرد نسبت به دنیا و تفسیر حقایق جدید در بسیاری از زمینه های علمی و زندگی روزمره به کار گرفته شوند.