۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه



نظریه اجتماعی و سیاست هویت

 

همواره میان مردم تفاوت، و در بین آنها تنش هایی وجود داشته است. مردم اغلب با موضوعاتی نظیر این که چه کسانی هستند، چگونه آمال وآرزوهای مختلف شان را با هم انطباق داده و چطور با یکدیگر ارتباط داشته باشند، مواجه بوده اند. به نظر می رسد در رابطه با مسائل هویت فردی و جمعی از نظر کیفی چیز جدیدی باشد، و این مساله به روابط هر کدام در قلمروهای مختلف در دنیای مدرن مربوط مي‌شود.
با آنکه قومیت و تعارض قومی بسیار قدیمی است، قوم کشی نظیر قتل عام و بسیاری از این موارد، به اشکال ملایم تر ناسیونالیسم مشخص در دنیای مدرن انجامیده است. فرد‌گرایی جدید، ساختارهای دولت جدید، نیروی محرکی که سرمایه داری به بسط سازمان تجارت در سراسر جهان بخشیده، بسیج شهروندان برای جنگ تمام عیار، همه و همه، شرایط موضوعات هویت جمعی را تغییر داده اند.
در پایتخت های جهان وطنی امپراتوری ها و در شهرهای بزرگ تجاری در مسیر های طولانی بازرگانی،پيروان مذاهب و گروه های قومی مختلف، همزیستی هماهنگی داشته اند که یادآوری آن مشکل است. به عنوان مثال، موطن بخش های مختلفی از مسیحیان،یهودیان و مسلمانان، استانبول (قسطنطنیه) بود. همین طور،بیروت در کشور لبنان- یک دولت نسبتاً مسالمت آمیز، ناهمگون از نظر قومی،که مردمش از وحشت آلمان نازی فرار می کردند- یادآور این نکته است که تساهل –Tolerance-اختراع غرب مدرن نیست. اما شهروندان این شهرهای جهان وطن می توانستند با تساهل همزیستی داشته باشند، و این لزوماً نه به خاطر دوستي میان آنها و نه به دلیل سهیم بودن در نازل ترین سطح مشترکات فرهنگی بود. آنها توانسته بودند در بخش وسیعی همزیستی داشته باشند،چراکه ازآنها خواسته نشده بود تا در همه طرح های جمعی به یکدیگر به پیوندند.از آنها درخواست نشده بود تا در یک دولت دموکرات خود گردان democratic self- government- - یا انتخاب دانشگاه های خود،یا همسایه های خود با فشار زیاد، اشتراک مساعی داشته باشند.هر چند آنها در تجارت و برقراری صلح تشريك مساعي داشتند که مساله جدایی بود،ولی به صورت دیگری،در نواحی ای که به امور داخلی شان مربوط بود،از یکدیگر جدا بودند. موضوع حکومت مرکزی هم با یک انتخاب حداقلی به امپراتورها و سلاطین واگذار شده بود.
در واقع، دموکراسی حاکم بود که روابط میان گروه های مختلف شهروندان را شکل می داد، و به صورت کلی تری پیدایش طرز تفکری بود که می گفت حکومت ها مشروعیت خود را از مردم،و نه از حق الهی، سنت‌ها، یا قدرت مطلقه می گیرند.تفکر دموکراتیک به اندیشه هایی نظیر "خواست مردم"-The will of the people- بستگی داشت که این نیز به نوبه خود به تشکیل یا کشف چنین خواسته مشترکی وابسته بود. به زودی ایده ملت نه بر علیه مردم بلکه از طرف مردم علیه شاهان و امپراتوریها طرح شد. ولی هر بار که این خواسته مطالبه می شد، شهروندان نمی توانستند مدت مدیدی در مناطق خود جدا از یکدیگر باشند، زیرا یک گفتمان مشترک درباره موضوعات اجتماعی مربوط به عموم مورد نیاز بود. شکایات بی شمار و مختلفی از سوی آنها علیه همدیگر به اجبار نه توسط یک حاکم مستقل، بلکه به وسیله برخی روش های نمایندگی مورد قبول عام که فراگیر بود، رسیدگی می شد و شکایت آنها علیه دولت اغلب علیه خودشان طرح می شد.
در این زمینه، هویت به تازگی مشکل ساز شده است. مباحث هویت جمعی بیشتر با افزایش عقاید موجود که هویت فردی را محصول خود سامان می دانست، و به انتخاب آزاد منجر می شد، مرتبط بود و به سادگی به تولد یا اراده الهی ربط نداشت. شاید هویت جمعی جنبش پروتستان اهمیت وافری داشت، لاکن در سراسر عصر جدید، انقلاب در تفکر، به هویت فردی وزن اجتماعی واخلاقی بیشتری بخشید.این به صورت متزایدی حاصل تلاش شخصی و نه صرفا یک بحث عملی بود.
مشکلات هویت جمعی و فردی هر دو به هم گره خورده‌اند، چرا كه هویت فردی به برکت آنچه فوکو آن را ضوابط جدید قدرت می نامد شکل می گیرد، و به دلیل طرح این بحث که چه نوع هویت فردی برای شخص مناسب است تا در گفتمان های عمومی شرکت کند، سیاست را شکل داده و بر قدرت تأثیر می گذارد.
نظریه اجتماعی جدید از چنین بستری و با روابط مساله ساز مخصوص به خودنسبت به موضوعات هویت برخاست.نظریه اجتماعی بر شیوه های تفکری که بر افراد و نه تفاوت های میان آنها تاکید دارد،پیشقدم گردید. در اقتصاد سیاسی اولیه، تفکر درباره سیستم خود تنظیم به موازات ایده های کنشگران فردی که تصمیمات مستقل در رابطه با بازار می گرفتند، همراه بود،ولی ایدئولوژی آنها را بالاجبار به افراد همتراز تقلیل می داد. در نظریه قرار داد اجتماعی، افراد به وسیله فرصت مشارکت در قرار داد الزامی که شامل اعضای متعددی از شهروندان هم پایه بود، به قدرت می رسیدند.در هر دو حوزه، مفروضات ضمنی در باره هویت این افراد موجب امتیاز بخشی به هویت های معین گردید،تا جایی که آنها خود را در مقیاس جهانی مطرح کردند.افراد درگیر بازار نوعاً مرد، و مالک یا صاحب فروش نیروی کار خانواده بودند؛ آنها آزاد بودند گرچه قانون هنوز بردگی را به رسمیت می شناخت. افرادی که به قرار داد اجتماعی می‌پیوستند، نظیر کسانی که در عصر طلایی گفتمان عمومی قرون هیجده-نوزده قرار داشتند، معمولاً با سواد و مردان مالکی بودند که سخنگوی ملت مسلط بودند. از این رو، فردگرایی به صورت کنایی به شکل متفاوتی سرکوب می شد.این یک مشکل بود،هم از حیث درونی،آنگونه که بعضی از افراد هر کشور، تابع نظر شهروندان حقیقی ای بودندکه در تصور دیگران شکل گرفته بود،و هم از حیث بیرونی چنانکه مرزهای دولت به صورت تصوری آن وابسته به ملت بود،و جریان گنجاندن (شمولیت) نیز واقعیتی اخلاقی بودکه تا کنون ما را مسحور خود ساخته است. ایدئولوژی های دموکراسی ما تلویجاً بر استثنائاتی دلالت دارد و حدودی را مفروض داشته که مشکل بتوان از بعد درونی آن را در مبحث دموکراسی توجیه نمود.
نظریه اجتماعی به برکت پس زدن جنبه های معینی از مبحث هویت شکل گرفته است. این نظریه مدت های مدیدی به موضوع تنش بین هویت های مشابه می پرداخت و افراد را واحدهای برابر تحلیل به حساب می آورد. به موضوعات بازار و انتخابات که برابری افراد در آن مفروض است،عینیت مي‌بخشید و تفاوت های ثانویه شان مشخص مي‌شد. همین طور بحث های زيادي در رابطه با طبیعت و تربیت صورت گرفته كه تمامی آنها داعیه دار آن بودند که هویتها قوام یافته اند،اما قبل از همه، ساختارها موضوع آمادگی جوانان برای مشارکت بزرگسالان بود. بنا براین، اجتماعی شدن به عنوان صلاحیت شهروندی،جانشین مالکیت و دارایی شد، ولی در عین حال هویت نیازمند مشارکت جدی بود تا احراز شود. شکل گیری هویت در اکثر مدلها- مثل نظریه مشهور هابرماس- Habermas- در خصوص عرصه عمومی، فرد را برای ورود به حوزه عمومی آماده می‌کند. این موضوع به فرد استحکام و ایده می دهد. عرصه عمومی برعکس از فرد می خواهد تا بخشی از تفاوت های مربوط به طبقه،قومیت و جنس را به نفع برابری کنار گذاشته، همگاني شود. اما این که بتوان این همه تفاوت را به عنوان اهداف سیاست موضوع بندی کرد، امری غیر ممکن به نظرمی‌رسد. در عوض موانعی که قبل از شکل گیری عقلانیت سیاسی اراده جمعی غلبه دارد، مطرح مي‌شود.
نظریه اجتماعی روزگار سختی را پشت سر گذاشت تا به مرحله ای رسید که معتقد شد هویت خودش می تواند کانون تعیین کننده نزاع سیاسی باشد. این عقیده را جنبش های نوین اجتماعی مختلفی بعد از دوران جنگ نمایان کردند: مثل جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده، جنبش های ملی گرایانه ضد استعماری در جهان سوم، جنبش زنان و جنبش مردان همجنس باز. اینها جنبش هایی هستند که نه تنها در جستجوی اهداف ابزاری مختلفی بودند، بلکه بر هویت های محدودی که از نظر عمومی مطلوب و از نظر سیاسی با اهمیت است،تأکید داشتند. تصور می‌کنم اگر تئوری هایمان این ادعا را جدید تر از آنچه هستند قلمداد نمایند، به بیراهه رفته ایم. این طورنیست که تصور کنیم هویت ها طی دویست سال اخیر شکل گرفته اند. بر عکس آمریکایی ها هم از طریق انقلاب و هم جنگ داخلی هویت ملی خود را ساختند، کارگران برای احراز هویت شان مبارزه کردند، مبارزة زنان و آمریکایی های افریقایی تبار در گروه های قومی مهاجر، هیچ کدام بعد از جنگ دوم جهانی شروع نشد. مسأله بیشتر به دورة اولیه بر می گردد. ما درصدد بودیم تا قسمت های عمده نظریه هایی که اهمیت سیاست های هویت را نشان مي‌دهد، در تحلیل هایمان حفظ کنیم.ولی تا مدت مدیدی نمی توانستیم این كار را انجام دهیم.
اهمیت سیاست هویت در حال حاضر به شناخت متزایدی که نظریه اجتماعی بایستی خود، گفتمانی چند صدایی باشد، نه بیان ساده تک گویانه حقیقت واحد یا شباهت های متواتر، ارتباط دارد. حوزه های در حال رشد فراملی و گفتمان آکادمیک، نقش زنان، همجنس گرایان مرد و زنان هم جنس باز ، رنگین پوستان و گروه های قومی متعددی که قبلاً مسلط بوده، یا سرکوب شده اند، همگی بر نظریه هایی تأکید دارند که نه تنها احساس تفاوت در جهان خارج توسط نظریه پردازان شکل می گیرد،بلکه این احساسِ تفاوت، در درون گفتمان نظریه به وجود می آید. این خود نظریه ای می طلبد که فرهنگ را به صورت جدی طرح کرده و به آن رویکرد انعکاسی، نه عینیت انگارانه داشته باشد.
این کتاب چندین رویکرد متفاوت در برخورد با مشکلات و سیاست هویت با تمركز بر نظریه اجتماعی دارد. موضوعی که همه آنها را یگانه می سازد، اهمیت نادیده انگاشتن شکاف شدید میان دیدگاه های"خرد" و "کلان" است . همة فصول این کتاب به دنبال کشف موضوعاتی درباره هویت است که به هم مربوطند، آنها گفتمانی جدا درباره امر شخصی و جمعی را دنبال نمیکنند.
فصل نخست، به تشریح این موضوع می پردازد که چرا مضامین هویت، اغلب به شكل موضوعات سیاسی جلوه گر می شوند، و اینکه چالش بیشتر حول قبول یا رد ذات گرایی با ساخت گرایی صورت می گیرد، یا اینکه چرا دلایل آن موکول به تنوع فرهنگی تا لفاظی های پیش پا افتاده ضمنی نسبیت گرایان مي‌شود.
فصل دو با دیدگاه های مارگارت سامرز و گلوریا گیبسون –Margaret Somers and Gloria Gibson – آغازمی شود. آنها مفاهیم گسترده و هیجان انگیز روایتی اخیررا ترکیب و مورد بررسی قرار می دهند. پیشنهادآنها برای جامعه شناسی اهمیت بسیار زیادی دارد، چرا که تصور ویژه نگری روایتی را به عنوان یک رشته علمی مهم زیر نام" دگر شناخت شناسی " طرح کردند. بر خلاف این تصور مساله ساز، آنها بخشی از هویت های روایتی مشترک را که به چالش می کشند، اغلب گمراه کننده وناتوان اند، چرا که تضاد میان نظریه و روایت و صحبت از مفاهیم اساسی معرفت شناسیک، حاصل جدل میان گوناگونی و هویت است. آنها به منظور ارتباط بین هویت روایتی و زمینه های مربوطه، به گسترش بعد جامعه شناختی ویژه ای مبادرت ورزیدند که اغلب دررهیافت های ادبی اخیر، دراین خصوص وجود نداشته است.
چارلز لمرت- charles Lemert- در یک مطالعه موردی درفصل سه، نوعی شکل روایتی را به کار می برد که از آن طریق به صورت تجربی به ایدة خود ساخت واقعی بدهد؛ اینکه چگونه نظریه اجتماعی پیچیدگی هویت شخصی را کنار می گذارد. او به ویژه، بر این مسأله تاکید می کند که چگونه موضوعات مربوط به جنس و نژاد در گفتمان های رایج هنجارمند می شود. همچنین بر شناخت مبهم قدرت شخصی آنها مثل بسیاری از ابعاد موجود در روابط قدرت نیزاصرار می ورزد. او همین طور این اندیشه را بررسی می کند که هویت به یک گفتمان قوی درباره خود یا به یک مفهوم قوی جمعی از "ما" بستگی دارد.او در یک تفکر ذات انگارانه،بر نگرانی بیش از حد معاصر در مورد مسائل مربوط به خود و نارسایی های اخلاقی ناشی از آن غلبه می کند.
درفصل چهار، نوربرت ویلی- Norbert Wiley –، مشی به نسبت تندی داشته و برماهیت جهانی انسان تأکید دارد. او در پی این است که فهمی از سیاست های هویت را پایه‌ریزی کند که به تصورات سنتی فردیت روان شناختی مربوط نمی شود، بلکه بر یک رهیافت نشانه شناسیک درباره خود متکی است. ویلی تغییر گفتمان های مربوط به هویت را با نگاه به تاریخ گذشته آمریکا کشف می کند. دراین روش، او توسعه رهیافت های عمل گرایانه ( کنش متقابل نمادین، شاخه ای از جامعه شناسی که بیشترین توجه خودرا صرف موضوعات هویت کرده است) را بدیل دموکراتیک شفاف و ذاتی روان شناسی گرایی ناقص بنیان گذاران قرارمیدهد.
در فصل پنج ،تُدگیتلین- Todd Gitlin- به موضوع پی آمدهای پیدایش "سیاست های هویت" برای سیاست می پردازد. پرسش او به ویژه این است که آیا تاکید بر تفاوت به وسیلة تضعیف عامل بالقوه درجهت تصدیق عوام گرایی های توده ای- نظیر طبقه- برای دستیابی به قدرت جمعی، در کنش سیاسی پیگیری می شود؟ مقاله او آشکارا از منظر چپ سیاسی وارد بحث می‌شود،پرسش های مربوط به رادیکالیسم خود آشکار ساز بسیاری از موارد سیاست های هویت را طرح مي‌كند. خواسته های او درمورد پیشرفت، جستجوی ایده های جهان شمول و عوامل جمعی فراگیر مورد قبول عامه نیست. او بیشتر بر اهمیت بیش ازحد و در عین حال عوامانه محدود و مشکلات " من گرایی گروهی" group solipsism "تأکید می کند.
استفن مِنل- Stephen Mennell – به طورمستقیم درفصل شش به تقابل میان رهیافت- هایی می پردازد که معتقد است هویت جمعی ریشه در تصورات متراکم خودهای فردی دارد. رهیافت هایی که شکل گیری خود انگاره ها- self- images- و ما انگاره ها- we-images- را به عنوان فرایندهای فرهنگی وابسته حل ناشدنی می بیند. در ارتباط با تصور ویژگی های جسمی و ساختاری فرد- habitus – که بوردیو و ِالیاس -Bourdieu and Elias – به کار می برند، مانند ارتباط بین فهم هایی که هویت جمعی را در فعالیت های پیش آگاهی3 جستجو می کند با فهم هایی که آن را محصول زندگی روزمره دانسته، مسائلی که بیشتر پای اندیشه گفتمان و معانی دیگری که در شکل گیری هویتی جنبه خودآگاهی دارند، را به میان می آورد. او با نگاه به مفاهیم روبه افزایش مقیاس زندگی اجتماعی، اَشکال تغییر،گسترة هویت یابی متقابل و تولید انبوهی از لایه- های هویت انسانی را آزمون می کند. مَِنل جامعه شناسی فرهنگی را در مقابل اصالت روان شناسی- -psycologism قرار داده، و روان شناختی کردن را به خودی خود در گذر تاریخ، زمانِ به تعادل رسیدن" ما" و "من" می داند.
زارِتسکی – Zaretsky- در فصل هفتم از بعد تاریخی در جستجوی جایگزینیِ موضوع‌مند جنبه‌هايي از گفتمان روان شناختی و فردگرایانه در "سیاست هویت" است. به ویژه، او تغییر در نقش را دنبال می کند، موضوعی که روانکاو در تنظیم پرسشهای مربوط به هویت جستجو می کند. بر خلاف روایت های رایج در تاریخ روانکاوی، تمرکز زارتسکی بیشتر روی شکل بندی مجدد روابط بین "عمومی" و "خصوصی " است.
زارتسکی اتخاذ سیاست هویت دقیق روبه رشد را صرفاً یک روند کلی نمی بیند، بلکه آن را واکنشی به اوضاع و احوال سیاسی میداند که بیشتر حاصل جدایی تولید سرمایه داری و زندگی خصوصی است. این امر، تلاش سنت مارکسیستی درباره پروژه یکسان ساز آزادی سیاسی را تحلیل برده و معنای گفتمان روان کاوی را نیز تغییر مي‌دهد و راه را برای" سیاست های متفاوتی" که از سوی پَسا ساختارگرایی القا می شد، باز مي‌كند.
فصل هشتم، مشکلات نظریه اجتماعی و سیاست های مربوط به هویت را براساس تحلیل‌های تجربی، موضوعاتی درباره زندگی آمریکایی- آفریقایی و تولید فرهنگی پیش رو میگذارد. مانتیا دیاوارا - manthia Diawara - به برخی از تفاسیر انتقادی فرهنگیِ آمریکایی- آفریقایی پرداخته است. موضوعی که فرض میشود در زندگی آمریکایی های سیاهپوست جنبة آسیب شناختی دارد- گرچه عمده این آسیب ها دارای عوامل خارجی است. او به دنبال رهیافتی در مورد هویت آمریکایی- آفریقایی است که نیاز به فرضیه سازی جهت تغییر ندارد.
با چنین طرز تفکری، او تنش در نخستین بخش خود زندگی نامة مالکم ایکس را که بر Detroit Red متمرکز است، بین قطعیت جنبه های فرهنگ سیاه پوستان و در خواست جدایی از آن فرهنگ را بررسی می کند. دیاورا نشان می دهد چگونه موضوع تثبیت یا تغییر، با موضوعات گسترده تری در تولید فرهنگی آمریکایی- آفریقایی مثل اجرای موسیقی سیاه پوستان برای مخاطبین سفید پوست، ارتباط دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر