۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

هنوز تو فکرم

امسال به مناسبتی به شهرستان گناباد رفته بودم. به طور تصادفی پس از سالها یکی از دوستان جانبازم به نام آقای ایمانی را دیدم. بعد از احوال پرسی گفتم کجایی؟ گفت: در ستاد بازسازی عتبات عالیات با خواجه رضا و سمائی مشغولم. گفتم چه خوب. از قضا هر سه دوست بزرگوارم از جانبازان جنگ هستند. از او خواستم در صورت امکان به محل کارش برویم. او هم قبول کرد. پس از مدتی پیاده روی به محل حسینیه گناباد رسیدیم. ناخودآگاه یاد زمان جنگ افتادم که آنجا محل تبلیغات و انتشارات سپاه بود. بسیاری از دوستانم را یاد کردم که شهید شده بودند. داخل یکی از غرفه ها ستاد بازسازی قرار داشت. با آقای ایمانی وارد شدیم. طبق معمول خواجه رضا با صدای بلند و با خنده های همیشگی اش به استقبال ما آمد و گفت: چطوری محمد؟ کجایی؟ پس از احوال پرسی با ایشان و آقای سمائی، خواجه رضا به من تعارف کرد بشین پشت میز. من هم طبق عادات همیشگی ام گفتم: سی سال است مقاومت می کنم. خیال کردی خیلی زرنگی؟ پیشکش خودت. بعد از این مقدمات گفتم: امکان دارد به من بگویید من کجا آمده ام؟ آقای سمائی گفت: اینجا ستاد بازسازی عتبات عالیات است. خواجه رضا حرفش را قطع کرد و گفت: اینجا یک NGO است. ما کمک های مردمی را پس از جمع آوری به شماره حسابی می ریزیم که پس از آن صرف بازسازی حرم مطهر ائمه (علیهم السلام) می شود. همچنین آنها گفتند کمک های دریافتی به کشورهای پاکستان، بنگلادش، هند، افغانستان و عراق فرستاده می شود. خواجه رضا از جانبازان هفتاد درصد است که یکبار هم از مرگ فرار کرده است. زندگی او ماجرایی شنیدنی دارد ... او را از سردخانه به این دنیا بازگردانده اند، زمانی که فکر می کردند شهید شده است. از ایشان پرسیدم آدرس اینترنتی هم دارید؟ به شوخی گفت: آره یادداشت کن. واویلا واویلا واویلا عتبات دات اُ آر جی. دسته جمعی خندیدیم و من پس از آن سؤالاتم را شروع کردم. معمولاً بیش از همه خواجه رضا جواب می داد. جمعیت گناباد؟ حدوداً شصت هزار نفر، پس از جدا شدن بجستان از گناباد. اقتصاد مبتنی بر کشاورزی و دامداری با عقاید مذهبی شدید و فرهنگ سنتی و اصیل. پرسیدم: تعصب مذهبی یعنی چی؟ خواجه رضا جواب داد: یعنی رعایت حلال و حرام، عمل به احکام دینی، پایبندی به اصول و عقاید. گفتم: می شود کمی توضیح بدهید؟ ایشان گفتند: یعنی نماز جماعت، احداث مساجد و بناهای مذهبی و رعایت حلال و حرام در تمام شئون زندگی. ایشان افزود در گناباد امنیت پایدار وجود دارد. من گفتم: دیشب در خیابان المهدی میهمان بودم. صاحبخانه می گفت چند شب قبل تمام انگورهای باغم را دزدیدند. او ادامه داد که آنها را برای درست کردن شراب داخل دبه های پلاستیکی می ریزند. خود خواجه رضا هم گفت اتفاقاً در شهر (قصبه ی شهر) هم چنین دزدی هایی شده است. او گفت: این دزدی ها مربوط به نسل جدید است. در ادامه آقای خواجه رضا گفت از چهار سال قبل تا به حال حدود پانصد میلیون تومان در قالب طلا و خدمات به عتبات عالیات کمک شده است. همچنین هفت دستگاه کامیون از طریق مرز مهران به عراق منتقل شده که حاوی سنگ برای بازسازی بوده است. پنج گروه سنگ کار و بنای ماهر نیز برای سنگ کاری حرمین شریفین کاظمین و طلا کاری گنبد موسی ابن جعفر و امام جواد (علیهم السلام) اعزام شده اند که مدت مأموریت آنها چهل و پنج روز و به طور افتخاری بوده است. ناخودآگاه یادم آمد که گناباد دارای آب و هوای گرم و خشک است و آسمان به شدت با زمین خسیس است، بعد از آن نیز خاطراتم به من می گفت قرار بود احمد زید آبادی روزنامه نگار اصلاح طلب را به زندان گناباد تبعید کنند. یادم از بهلول گنابادی و همچنین دراویش گنابادی در بیدخت افتاد. قنات های گناباد نیز بر اساس گزارش همایش قنات بعد از یزد در گناباد مقام دوم را در کشور دارد. این اطلاعات نامربوط مثل فیلم از ذهنم عبور می کرد. کاملاً گیج شده بودم. دانش جامعه شناسی ام به من می گفت: بین دین سنتی و رفتار عقلانی معطوف به هدف رابطه ی معکوس وجود دارد. در اینجا این فرضیه ابطال می شد چرا که مردم سطح سوادشان بالا، ولی مشارکت شان در کنش های دینی سنتی (کمک به عتبات عالیات) نیز بسیار بالا بود. البته حدود چهار تا پنج هزار نفر از جمعیت گناباد دانشجو هستند که این جمعیت می تواند از یکسو با سواد بودن اول گناباد و از سوی دیگر دینداری سنتی شان را خدشه دار کند؛ به این معنی که بخشی از این جمعیت را نسل جدیدی تشکیل می دهد که نگرش دینی آنها با مردم بومی گناباد تفاوت می کند. یعنی پایبندی اعتقادی- عملی آنها از نسل قبلی کمتر است (البته در این زمینه نگارنده به تحقیقات علمی مراجعه نکرده است، ولی معمولاً دانشجویان اوقات فراغت خود به ویژه در روز جمعه را به مکان های تفریحی تا نماز جمعه می روند. آنها همچنین تمایل دارند نماز خود را به صورت فرادا تا جماعت بخوانند). خلاصه اینکه هنوز قانع نشده ام که چرا به هر روستایی در شهرستان گناباد رفتم، قنات هایشان خشک و مسجدهایشان آباد بود. در پایان از آقای سمائی پرسیدم: چطور می توانم عضو افتخاری این ستاد باشم؟ ایشان گفتند: پنج، شش بار که به اینجا بیایید، آنوقت عضویت شما پذیرفته می شود. من هم طبق معمول گفتم برای من تخفیف نمی دهید؟ چهار بار که بیایم بس است؟ اگر لازم است کارت شناسایی ام را به شما نشان بدهم که من هم جزو شکمپاره های زمانه ی خوف و خطرم. بالاخره دیدار ما با خنده و شادی تمام شد و در پایان یک بسته از کتاب خشونت علیه کودکان را به آنها هدیه دادم. آقای سمائی گفت: اتفاقاً تعداد ما نیز سی نفر است. از آنها خداحافظی کرده و با این پرسش هنوز کلنجار می روم که چه رابطه ای بین سطح سواد بالا و کمک به عتبات عالیات از یکسو و بین میزان درآمد پایین و فقر اقتصادی و مشارکت در پرداخت اعانه و نذر برای بازسازی عتبات عالیات وجود دارد؟

۱ نظر: