۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

یک روز، یک خاطره
 
 به مناسبتی گذرم افتاد به شهرک شهید رجایی، سرِ حرِ 19 داشتم رد می شدم. دیدم موتوری ها دارن با هول وهراس فرار می کنن. اولش فک کردم دارن بی گواهی نامه هارو می گیرن. ته دلم گفتم: حقشونه. کسی که همرام بود گف بیچاره ها اینا مسافرکشن. با این حرف حسابی تکون خوردم.اونا سر
حُر 19 وای میسن تا کاسبی کنن. معمولاً هم سد معبر می کنن. اولین دور برگردونو که برگشتم دیدم داربست میزنن،این کار باعث شلوغی شده بود. به همرام گفتم چه خبره ، آها یادم اُومد که اعیاد ماه شعبان به خصوص نیمة شعبان نزدیکه.هر صد متری فک کنم یه دونه داربست خیلی بزرگ زده بودن.آخه جمعیت اونجا ماشالا خیلی زیاده. کمی جلوتر رفتم دیدم مردم از وسط بولوار که رد می شن دولاّ میشنُ یه چیزی میگن.آها داشتن به آقا امام رضا (ع) سلام میدادن.آخه اینورِ شهر که از این خبرا نبود.خلاصه به فلکه پارک رسیدم، دیدم چه پرچمای قشنگی دور میدون زده بودن. همه رنگی بود، ولی خوب که توجه کردم دیدم از رنگ سبز دوتا زدن. به منزل که رسیدم نمی دونم چرا ولی گفتم قربون نومت برم یا ابا صالح. شعرمُ که قبلاً سروده بودم به مشاهدات آن روزم افزودم:
ای یار اهورایی
وقت است که باز آیی
عالم به فغان آمد 
تا چند شکیبایی
تن مرده، روان مرده 
آرامش جان مرده
باز آی که باز آید 
انفاس مسیحایی
دیریست که دل خستم
وز جام تهی مستم 
جامی بده بر دستم
زان ساغر مینایی
آزاد دلان در نیش
راحت طلبان در نوش
گوساله پرستان بین
موسای کلیمایی     

۱ نظر:

  1. «گوساله پرستان بین/موسای کلیمایی» بسیار محظوظ شدیم از این بیت!
    ماجراهای گناباد هم -که البته منحصر به آن جا نیست و خوب می دانم که این لحن فقط مال شماست که "ظاهرا "از گناباد حرف بزنید و به نقطه ی دیگری نظر داشته باشید!- جالب بود.

    رضوی

    پاسخحذف