۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

به نام خدا

در دایـرة رندان ما مرکـــز پرگـاریم
در زهد و ریا بگذار بیچاره کسی باشیم
در شامـگه دنیا خاموش زِهـی خاموش
در صبحگه عقبی همچون جرسی باشیم
در عشق و بلاجویی سر را به سر داریم
در عافیـت و مکنـت بگذار خَسی باشیم
در طعـمة دام دل ما شهـرة آفـاقیــم
در دام طریق سر حاشا که کسی باشیم
در پرده دری حلاج در خونجگری مجنون
زینهار که در این ره بسیار و بسی باشیم
مستی و خرابی ها از آنِ من و مجنــون
بگذار در این عالم بی همنفسی باشیم
گویند اسیر عشق همواره بود در بــند
ما بندة آزادیم گر در قفـسی باشــیم
هشیاری و بیداری در کیش میستان نیست
مـا در ره میـخانه بنــد هوسی باشیـم
کم در پی استدلال کین ره، ره خاموشی است
گر راه صفا جویی فریاد رسی باشـیم






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر