۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه


وادی سکوت
در آن وادی فقط سکوت بود و سکوت. جماعتی بودند دم فروبسته، چه سکوت معنا داری! به اعماق اقیانوسی می مانست که حجم عظیم آب مجال هر گونه تلاشی را از انسان سلب می کرد. همه به هم خیره شده بودند. نابینایی، کورمال و دست بر دیوار وارد جمعیت شد و داد زد: آی جماعت! راه رستگاری از کدام طرف است؟ هیچ کس پاسخش را نداد. از آنسوتر جوانی آمد که یک دست جام باده و یک دست زلف یار، افتان و خیزان داد می زد: آی جماعت راه رستگاری از کدام طرف است؟ هیچ کس اما پاسخش را نداد. پیرمرد لالی را دیدم که با ایما و اشاره می پرسید راه رستگاری از کدام طرف است؟ او را نیز کسی پاسخ نداد. جمعیتِ به خود فرو رفته گویا راه را یافته بود. سکوت بود و سکوت بود و سکوت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر